Friday, June 01, 2007
٢: ٣٦٧. «جُنگ ِ اصفهان»: بازتاب ِ كوشش و كُنشي فرهنگي در نگرش ِ نسلهاي پسين
دومين فرزند ِ آن پدر ِ نامدار، جُنگ ِ پَرديس به كوشش ِ محمود نيكبخت، پژوهنده و ناقد ِ ادبي و مترجم و از همگامان دوره ي دوم ِ جُنگ ِ اصفهان است كه من بيش از يك دفتر از آن را درنيافته ام.
مُ. رَ. اُ. : ابتدا باید بگویم که من جزو ِ جمع ِ جُنگ ِ اصفهان نبودم . من بیشتر با دوره دوم جُنگ همراه بودم که شامل سال های پس از ١٣٥٧ می شود. در مرحله دوم اعضا اصلی جُنگ ِ اصفهان که شامل حقوقی ، نجفی و گلشیری می شد از اصفهان رفته بودند.دوره دوم به وسیله دکتر دوستخواه و مرحوم میرعلایی شروع شد و عده ای از قدیمی های جُنگ و چند نفری از جوان تر ها را دور هم جمع کردند و شاید بی دلیل اسمش را جُنگ ِ اصفهان گذاشتند . البته در سال ١٣٦٠، توسّط همین افراد یک شماره ي دیگر از جُنگ ِ اصفهان منتشر شد و مطالب یک شماره دیگر را هم جمع کردند که هیچ وقت در نیامد. امّا بعد از آن هم یک جلساتی بود که افراد آثارشان را می خواندند و به طور شفاهی نقد می شد . به همین دلیل بعید می دانم که بتوانم راجع به جُنگ ِ اصفهان اظهار نظر کنم .
*
مَ. مَ. : از شروع فعالیّت های ادبی ي خودتان بگوييد .
مُ. رَ. اُ.: من هم مثل خیلی ها از کودکی شروع کردم . البته خانواده ي ِ من به هیچ معنایی اهل ِ ادبیّات نبودند . بیشتر مذهبی بودند و عقاید مذهبی خاصّي داشتند. کما بیش در مقدّمه ي کتاب چهار فصل اشاره کرده ام که شروع مطالعات ادبی ي من از دوره ي ِ دبیرستان بود. این علایق ادامه داشت تا دوران ِ سربازی که نخستین نوشته ي کوتاهی که از من چاپ شد در همین دوران وبه نام قهوه و چای و سیگار بود. مطلبی يك صفحه ای در مجلّه ي فردوسی بود و بعد نوشته های من در مجلات مختلف، به طور پراکنده منتشرشد . البته در اوایل دهه ي پنجاه، ٦-٧ کتاب در حوزه ي کتاب کودک از من منتشرشد، که یک ناشر اصفهانی آنها را منتشرکرد.
*
مَ. مَ. : شما متولّد سال ١٣٢٤ هستید و جوانی تان با جوانی ي بسیاری از اعضا ي جُنگ اصفهان هم زمان بوده است. یک جریان ِ ادبی در اصفهان ریشه زد و شکل گرفت. با این که شما هم دغدغۀ نوشتن داشته اید و ساکن اصفهان هم بوده اید، چرا به این گروه پیوند نخورده بودید؟
مُ. رَ. اُ.: سؤال بسیار خوبی کردید. حتما شما با جریان جُنگ اصفهان و نگاه حاکم براین جریان آشنایی دارید . اینها چندان به معنای ِ مرسوم ِ کلمه سیاسی نبودند. اینها دغدغه ادبیّات ِ -- به زَعْم ِ من اصیل که امروز به آن قائلم -- را داشتند. در حالی که در آن زمان، دلبستگی من به ادبیّات و هنر، بیشتر سیاسی و انقلابی بود. خیلی شور ِ انقلابی داشتم و جُنگ ِ اصفهان را برج ِ عاجی می دیدم که انگار در جامعه ي دیگری زندگی می کردند و حسّاسیّتی هم نسبت به جریان های روزمرّه ي ِ سیاسی نشان نمی دادند و به همین دلیل من از آنها پرهیزمی کردم . آنها هم یک حلقه ي بسته بودند. البته رفتن در جمع آنها با توجّه به دوستانی که داشتم، برای من میسّر بود. دوستانی نظیر جلیل دوستخواه ، احمد اخوّت و دیگران. درهمان زمان ، در دهه ي ِ پنجاه، درباره ی ِ اوّلین کتاب ِ هوشنگ گلشیری با عنوان ِ مثل ِ همیشه نقدي نوشتم. امّا به همان دلیل که گفتم، با آنها رفت و آمدی نداشتم.
*
مَ. مَ. : شما به خاطر نداشتن ِ همکاری ي نزدیک با جُنگ اصفهان ، گزینۀ خوبی برای روایت تصویر بیرونی ي اين جُنگ هستید.
مُ. رَ. اُ.: من از منظر خودم حرف می زنم. جُنگ اصفهان یکی از جدی ترین نشریه های ادبی بود که در آن زمان منتشر می شد. علی رغم این که خودش را از فضاهای سیاسی دور نگه می داشت، یک نشریّه ي بسیار سنگین و ارزشمند بود که من تمام شماره هایش را به هر شکل، پیدا می کردم و می خواندم . منتها بدون این که بخواهم شکسته نفسی کنم، در آن زمان من به بلوغی نرسیده بودم که بتوانم خودم را راضی کنم که پیوند جدّی تری با این جمع داشته باشم. هر چند که به آن بلوغ رسیده بودم که آثاری را که در آن نشریّه چاپ می شد، با ولع بخوانم. شاید همین خواندن های جُنگ اصفهان و نشریّه های دیگر در این سطح باعث شد که من ازآن خامْ نگری دورشوم . به همین دلیل پس از سال ١٣٥٧من به محض اشاره ي دکتر دوستخواه -- تنها آدمی از آن جمع كه با من ارتباط داشت و در دانشکدۀ ادبیّات دانشگاه اصفهان هم تدریس می کرد -- با شوق و ذوق در آن جمع شرکت کردم.
مُ. رَ. اُ. : فراوان. امّا با توجّه به این که سالها از این جریان گذشته و با توجّه به حافظۀ ضعیف من شاید بازگو کردن آن چندان کار درستی نباشد. میرعلایی از کسانی بود که واقعا دلبستۀ فرهنگ و ادبیّات بود و علی رغم تفاوت هایی که با بعضی از دوستان داشت، گاردش در مقابل آدم های مختلف بازبود. به کسی آوانس نمی داد و توی ذوق کسی هم نمی زد. خیلی راحت پذیرای همه بود. البته میرعلایی به ابوالحسن نجفی به عنوان یک استاد راهنما نگاه می کرد و همیشه با احترام بسیار زیاد از نجفی سخن می گفت . نجفی در مرتبه ای از نگاه و اطّلاعات بود که کمتر کسی به آن می رسید . امّا میرعلایی هم اطلاعات به روزی داشت و بسیاری از افراد را او برای نخستین بار معرّفی کرد که از آن جمله می توان به اوکتاویوپاز، مارکز، بورخس و... اشاره کرد . میرعلایی همیشه خاطرات بسیاری از جُنگ نقل می کرد. هرچند که شاید به حدّ خاطره نرسيده بود. افرادي مانند ضياء موحّد، گلشیری و نجفی، هر وقت به اصفهان می آمدند در جلسات شرکت می کردند. رضا فرّخفال، ضیاء موحّد و گلشیری از دوستان صمیمی ي ِ احمد میرعلایی بودند.
مَ. مَ. : من دنبال خاطرات نابی هستم که گفتيد میرعلایی از دورۀ اوّل جُنگ اصفهان تعریف می کرد. مُ. رَ. اُ. : متاسّفانه من چیز زیادی به یادم نمی آید . فقط به خاطرم هست که هم خود میرعلایی و هم دیگران با تاکید زياد می گفتند: ترجمه ای که از سنگ ِ آفتاب درآمد، برآیندی از كار ِ جمع بود. احمد میرعلایی معتقد بود که اثر ( به خصوص شعر)، باید به ترجمه تن دهد. و در مورد ِ سنگ ِ آفتاب هم این اعتقاد را داشت. می گفت من با شوق این شعر را ترجمه کردم و برای حقوقی فرستادم . اگر درست به یادم مانده باشد اصلا" در آن زمان، میرعلایی در ایران نبود.
مَ. مَ. : میرعلایی در کجا بود؟
مُ. رَ. اُ. : یا در انگلیس بود یا ... (خیلی خوابْ ببینی یادم می یاد!) اگر اشتباه نکنم یک وقتی می گفت در سویس. امّا یادم نمی آید که میرعلایی اصلا درسویس ساکن بوده باشد. حتما آقای حقوقی دقیق تر می تواند در این زمینه حرف بزند. چون حافظۀ خیلی خوبی هم دارد. این را هم در نظر داشته باشید که آن موقع جُنگ اصفهان دفتر نداشت و آثار باید به آدرس یک فرد ارسال می شد و تا آن جا که من می دانم ترجمه ي این شعر را برای محمّد حقوقی می فرستد و حقوقی در غیاب میرعلایی این شعر را در جمع می خواند. امّا همه ي اینها ، حرف های دست ِ دوم است؛ چون خودم حاضرنبودم.
*
مَ. مَ. : اصلا" احمد میر علایی کی به ایران آمد و از چه سالی با جُنگ ِ اصفهان همكاري كرد؟
مُ. رَ. اُ. : میرعلایی پس از اتمام تحصیلاتش در رشته ي ادبیّات انگلیسی، چند سال قبل از انقلاب به ایران آمد. البته مدّتی هم در فرانسه بوده . بعد به ایران برمی گردد .سپس به وزارت امور خارجه می رود و به عنوان رایزن فرهنگی ي ایران در هند وسپس پاکستان مشغول به کار مي شود. (من در مقالۀ «حافظه و فراموشی» در ابتدای کتاب جسم و جان هم مطالبی در این زمینه آورده ام.) مدتی هم به پاکستان می رود و بعد هم به تشخیص خودش استعفا می دهد و به ایران بازمی گردد. در همین زمان بود که ما با هم آشنا شدیم . من از قبل، آثار او را می شناختم. ولی دیدار نخست ِ ما، در اوّلین جلسه ي دورۀ دوّم جُنگ ِ اصفهان بود.
*
مَ. مَ. : آيا در دوره ي دوم، میرعلایی از پایه گذاران بود؟
مُ. رَ. اُ. : به همراه دکتر دوستخواه از پایه گذاران بود و اوّلین جلسه هم در خانه دکتر دوستخواه بود و من به دعوت ایشان رفتم و میرعلایی ستون اصلی ي این نشست ها بود.
*
مَ. مَ. : این دوره دقیقا" از چه سالی شروع شد؟
مُ. رَ. اُ. : اگر اشتباه نکنم از سال ١٣٥٧ یا اوایل ِ ١٣٥٨.
*
مَ. مَ. : چرا پس از انتقال ستون های جُنگ ِ اصفهان به تهران، تصمیم گرفته شد که دوباره جلساتی از این دست شکل بگیرد؟
مُ. رَ. اُ. : چون دوستان این جلسات را موفق ارزیابی می کردند که واقعا" هم همین جور بود وبا توجّه به این که در حلقۀ جُنگ اصفهان تاکید روی کار جمعی بود، وقتی که این افراد از اصفهان رفتند، قرار نبود جُنگ متوقف شود. اگر در سالهای ٥٧ و ٥٨ هم متوقف شد، دلایل دیگری داشت. در جَوّ ِ سیاسی حاکم بر جامعۀ آن سالها، مردم دل مشغولی ها و سرگرمی های دیگری داشتند و وقتی که به زَعْم آنها فعالیّت شان به نتیجه رسید و بساط قبلی برچیده شد، گفتند حالا باید کار کرد.
*
مَ. مَ. : این دوره چه تفاوت هایی با دوره ي قبل داشت؟
مُ. رَ. اُ. : من چون در دوره ي اوّل نبودم، نمی توانم مقایسه کنم. امّا از هنگامی که من بودم، در این جلسات افرادی حضور داشتند. به عنوال مثال ؛ محمود نیکبخت ذهن نقادی داشت . البته بیشتر شفاهی و کمتر کتبی. دکتر دوستخواه در حوزه ادبیّات باستاني و اوستا شناسی و شاهنامه شناسی بود و هر وقت مطلبی در این زمینه می نوشت که برای عرضه کردن به جُنگ مناسب بود، در جلسه می خواند. احمد میرعلایی تقریبا" در تمام جلسات، مطلبی برای ارائه داشت که اغلب ترجمه هایی در زمینۀ شعر و داستان بود . محمّد کلباسی گاه داستانی ارائه می کرد. احمد گلشیری هر وقت ترجمه ای داشت ارائه می داد. علی خدایی تازه وارد بود و خیلی خوش درخشید و خیلی بیشتر از امروز داستان می نوشت و ارائه می داد . محمّد رضا شیروانی و یونس تراکمه هم از دورۀ اوّل جُنگ بودند. حُسام نبوی نژاد و محمّدعلی موسوی فریدنی و بعدها احمد اخوّت هم از افراد این جمع بودند. امیرحسین افراسیابی هم تا زمانی که در ایران بود،پای ثابت این جلسه ها بود.
*
مَ. مَ. : رضا فرّخْفال چطور؟
مُ. رَ. اُ. : فرّخْفال در آن زمان ساکن تهران بود. امّا هر وقت به اصفهان می آمد، در جلسه شرکت می کرد و معمولا" هم با داستان می آمد. یعنی هر وقت داستانی می نوشت به اصفهان می آمد و در جلسه حاضرمی شد. کما این که گلشیری هم این طور بود. علی رغم اینکه گلشیری در تهران خیلی مشغول بود، بازهم وقتی که کار ِعمده ای کرده بود، به اصفهان می آمد و کارش را در جلسه می خواند. گاهی هم شاگرد های کلاس داستان نویسی اش را می آورد. ضیاء موحّد هم در آن زمان، در انگلیس بود. امّا به محض این که از انگلیس آمد سری به اصفهان زد. او هم بیشتر نظرمی داد و با این که شعر می گفت. یادم نمی آید که مطلب مکتوبی ارائه داده باشد. بُرهان الدین حسینی هم بود و شیروانی که قبل از رفتن از اصفهان، به طور مستمر در جلسات شرکت می کرد.
*
مَ. مَ. : اگر اجازه دهید کمی هم به آثار خودتان بپردازیم. آیا شما هم از جمله شاعران شکست خورده اید که به داستان روی آورده اید؟ البته در در ادبیّات داستانی تان هم به طور پیوسته به شعر ارجاع داده می شود. فارغ از این که پیشانی نوشتِ فصل های مختلف نام ها و سایه ها شعر است ، ارجاع به شعر کهن و شکل گیری روابط شخصیّت ها بر مبنای شعر هم درآثار شما بسیار دیده می شود.
مُ. رَ. اُ. : این مثل که داستان نویس ها شاعران شکست خورده هستند، اگر در مورد هر کسی صدق نكند، در مورد من صادق است. امّا این طور نبود که من یک دو جین شعر بگویم و با داستان بیگانه باشم وبعد وقتی که متوجّه می شوم که در این زمینه موفق نیستم، به سراغ داستان بیایم. من از همان زمان دبیرستان، هم شعر می گفتم و هم داستان می نوشتم. اغلب ایرانی ها هم از دوره ي نوجوانی شعر می گویند. شاید به این خاطر که شعر بیان احساسات است. من هم از دوره ي دبیرستان به شعر گرایش داشتم. هنوز هم دارم. منتها ارزیابی که خودم از کارم دارم این است كه اگر حرفی برای گفتن داشته باشم در داستان است. البته در جوانی به غیر از شعر و داستان، تئاتر هم کار می کردم . کاریکاتور هم می کشیدم. منتها همه اینها نوعی سر زدن به این سو و آن سو، بدون استمرار و آموزش و بیشتر خودنمایی بود. در همان زمان، در تمام زمینه ها مقاله می نوشتم. دورۀ جوانی دورۀ شلوغی ها و سرگشتگی ها و تجربه ها بود. پس از آن به طور جدّی تر به داستان پرداختم و برعکس ِ شعر، داستان ها را خیلی کم به دیگران نشان می دادم.
*
مَ. مَ. : چرا؟
مُ. رَ. اُ. : نمی دانم . شاید به طور ناخودآگاه، داستان برایم جدّی تر شده بود. اوّلین کاری که در حوزۀ داستان از من منتشر شد، تعلیق بود. تعلیق راوقتی نوشتم، فکر کردم که واقعا اوّلین کار جدّی ام را انجام دادم . به همین دلیل متن اولیّه را تایپ کردم و در١٠ نسخه تکثیر کردم و به دوستان دادم تا بخوانند و نظربدهند . بعد به خواست آنها در یکی از جلسات دَور ِ دوم جُنگ آن را خواندم . پس از چهار پنج سال، نسخه ي نهایی اش رابرای چاپ دادم.
*
مُ. رَ. اُ. : وقتی که شما از کلیّت آثار من حرف می زنید، باید تمام آثار من چاپ شده باشد و شما هم خوانده باشید. نمی خواهم بگویم بخش عظیمی از آثار من چاپ نشده است. امّا به هر جهت ، بخش عمده ای از آثار من هنوز منتشرنشده است و اگر مجموع اینها را بخوانید، می توانید بفهمید دغدغه ي من چه بوده است. اگر من در نیمه ي سرگردان ما برخی از این داستانها را کنار هم گذاشته ام به این دلیل است که به قول شما دغدغه ای به نام مهاجرت آنها را به هم وصل می کند. امّا من در مقدّمه تاکید کرده ام که قصد قضاوت ندارم. موضوع ِ ماندن و رفتن برای همۀ ما مطرح شد و این یک دغدغۀ اساسی بود که هیچ جوابی هم برایش ندارم . البته جواب ِ شخصی من، منجر به نرفتن شد. برای این کار دلایل شخصی خودم را هم دارم . امّا این به معنای این نیست که آنها که رفته اند خطا کرده اند. من آن قدر خام نیستم که بخواهم برای همه ي آدم ها تعیین ِ تکلیف کنم. من فقط موضوع را مطرح می کنم.
*
مَ. مَ.: امّا در نامها و سایه ها هم یکی از شخصیّت های اصلی صلاح الدیّن ایوبی است که مهاجرت را تجربه کرده است. یا در داستان بلند خورشید هم این موضوع دغدغه یکی از شخصیّت ها است . به نوعی می توانم بگویم این موضوع در نیمه ي سرگردان ما محوریّت دارد . امّا در آثار دیگر شما هم دست کم به صورت یک لایتْ موتیف وجود دارد.
مُ. رَ. اُ. : من فکر می کنم پس از سال ١٣٥٧ به خاطرتغییر سیاسی- اجتماعی که در جامعه رخ داد، این مسئله برای همه مطرح شد. به خصوص برای کسانی که با فرهنگ سر و کار دارند، این مسئله همیشه مطرح بود. حتی برای افرادی مثل شاملو و گلشیری این مسئله مطرح بود. طبیعی است که یک شاعر برای خودش شعر نمی گوید؛ بلکه به انتشار می اندیشد و باید در جایی باشد که بتواند شعرش را عرضه کند. هرکس هم یک روش و امکاناتی دارد. شما اگر در ذهن من به دنبال یک تم واحد می گردید، در شکل عام تر می تواند نوعی نگاه به گذشته باشد و به هر حال مسئلۀ ماندن و رفتن در آن سالها، مسئلۀ آدم های زیادی بود. منتها بقیّه به آن عمل کردند و من بیشتر درباره اش اندیشیدم.
*
مَ. مَ.: چندی است که بحث روایت چند صدایی در ادبیّات ما مورد توجّه قرار گرفته است. کاری که انگار شما هم در برخی از آثارتان، ارجمله نام ها و سایه ها و خورشید به آن توجّه داشته اید . با توجّه به اوّل شخص مُستبدی که در همۀ ما هست، آیا ما می توانیم یک روایت چند صدایی را به صورت بالفعل داشته باشیم؟
مُ. رَ. اُ. : ابتدا باید "چند صدایی" را تعریف کنیم . گاهی یک رُمان با تعدّد ِ شخصیت ها تبدیل به یک اثر تک صدایی می شود. شاید با دلیل وجود راوی مُستبدی که همه چیز از دریچۀ ذهن او می گذرد. اگر به آثار قرن نوزدهم، مثل آناکارنینا ، جنگ و صلح و ... توجه کنید ، متوجّه می شوید که علی رغم این که کهکشانی از شخصیّتهاست، امّا باز همۀ اینها از منظر یک راوی روایت می شوند. ولي در رمان جدید، نویسنده اجازه می دهد که دیدگاه های مختلف با حضور راوی هاي مختلف در اثرش شکل بگیرند. کوشش من در نام ها و سایه ها همین بود كه فقط پرویندخت ترشیزی حرف نزند. نویسنده مجبور شده تا از دستْ نوشت ها ی خان دایی هم استفاده کند. این را هم اضافه کنم که رُمان نوشتن، مقتضیّات اجتماعی خاص خودش را می طلبد که نمی دانم در جامعه ي ما به چه میزان مقدورست. فردیّتی که به نظر من پایه و اساس رُمان نویسی است و آزادی بیان، به معنای این که نویسنده جرات این را داشته باشد که آنچه را که می اندیشد، بیان کند و ... فکر نمی کنم خیلی هم این شرایط مهیّا باشد. اگر رُمان نویسی در ایران به معنای درست کلمه و قابل اعتنا در حدّ جهانی محقق نشده، شاید به خاطر همین بند و بساط سنّتی است که دست و پای نویسنده را می گیرد. داستان کوتاه، فرق می کند. می تواند یک بُرِش کوتاه از زندگی را روایت کند که به جایی هم برنخورد. امّا وقتی شما رُمان می نویسید، به کلیّت یک جامعه می پردازید. داستان نویس که نمی تواند همه چیز را با تخیّلش بنویسد، در نتیجه مجبورمی شود که تجربه های شخصی اش را هم وارد داستان کند.
*
مُ. رَ. اُ. : فکر می کنم هيچ نویسنده ای از ابتدا شروع نمی کند. بخش عمده ای از کار قبلا توسّط دیگران انجام شده است. اگر نویسنده ای بخواهد اصیل باشد و نخواهد بر اساس الگوها ی مُد ِ روزبنویسد، باید آن دانسته ها را هضم و از آن خودش بکند تا سنتزی از آن به دست بیاید. به عنوان مثال من نیامده ام بر اساس یا برخلاف الگوهای هزار و یک شب داستان بنویسم. نویسنده ي این کار، مدّعی است که تمام این کارها نو است و از روی دست دیگران نوشته نشده است. امّا هیچ نویسنده ای همه چیز را خودش پایه گذاری نمی کند. این ها آگاهانه و عمدی نبوده است. البته نا آگاهانه هم نبوده است.
*
مَ. مَ.: چندی پیش خبرهایي مبنی براین که در یکی از کارهای در دست چاپ شما اصلاحیّه هایی وارد شده و شما از چاپ آن منصرف شده اید، منتشر شد. آیا این خبرها صحّت دارد؟
مُ. رَ. اُ. : روال کار به این شکل است که نویسنده کتاب را می نویسد و به ناشر عرضه می کند و ناشر به دنبال مُجوّز می رود. من هم همین روال را طی کردم و الان چند کار در دست ناشر دارم که قرارداد هاي آنها منعقد شده و ناشر هم این کتاب ها را به ارشاد ارائه داده است. چندی پیش، جواب ِ این ها آمد. یکی از آنها نامۀ سرمدی بود که به ناشر گفته بودند غیر قابل چاپ است. حذف و اصلاح نزده بودند. امّا بر دو کار دیگر، که هر دو ویرایش تازه ای از کارهای چاپ شدۀ قبلی بود، اصلاحیّه زدند که یکی از آنها تعلیق است که ١٧ یا ٢٣ مورد اصلاحیّه خورده و من اصلا " برنگشتم ببینم چه مواردی بود. تا آن جا که یادم می آید، ٥ موردش اصلاحیّه بود و بقیّه هم حذف. مُسلّم است که من این کار را نمی کنم و از نظر من چاپ آن منتفی است. امّا چون اصلاحیّه های نیمۀ سرگردان ما در حدّ یک کلمه و دو کلمه است، ناشر در پی آن است که مُجَوِّز بگیرد .و مجموعه داستانی با عنوان باقی مانده ها هم مُجَوِّز گرفت که الان زیر چاپ است. کارهای دیگر هم، هنوز بلا تکلیف است.