Sunday, May 06, 2007

 

2: 343. فرياد برآورد كه: يغما! يغما! - گزارشي از يك دزدي ي ِ آشكار ِ ادبي در تهران


يادداشت ويراستار


دوشنبه ١٧ ارديبهشت ١٣٨٦


دزدي ي ادبي، يعني دستْ بُرد زدن به آفريده هاي ادبي ي ديگران و نشر ِ آنها به نام خود، در كنار ديگرْ دزديها و نابهنجاري هاي اجتماعي، از ديرْباز در ميهن ما شناخته و رايج بوده است و گزارش نمونه هايي از آن را -- كه در نوشته هاي پيشينيان بدانها اشاره رفته است -- خوانده ايم. از جمله اين نمونه را كه انوري ابيوردي، شاعر سده ي ششم ه. ق.، روزي از جايي مي گذشت. جمعي از مردم را ديد كه گوش به سخن كسي فراداده اند. اندكي پا سست كرد و با شنيدن سخن مرد سخنگو، چكامه اي از خود را شناخت كه او با آب و تاب تمام مي خواند و چنين وامي نمود كه خود سراينده ي آن است. شاعر دچار حيرت شد و برآشفت و از مرد سخنگو پرسيد كه: «اين چكامه كه خواندي، از كيست؟» مرد پاسخ داد كه: «از انوري است.» شاعر باز پرسيد: «انوري كيست؟» مرد با بي شرمي ي تمام، پاسخ داد: «خود ِ منم!»
شاعر كه از گستاخي ي آن دزدْمرد سخت دچار حيرت شده بود، با لحني خشم آلود گفت: «شعرْدزدي شنيده بوديم؛ امّا شاعرْدزدي نديده بوديم!»
* * *

با دريغ، بايد بگويم كه اين سنّت تباهكاري و ناديده گرفتن حقّ بي چون و چراي شاعران، نويسندگان، مترجمان و پژوهندگان تا روزگار ما هم پايدارمانده است و نمونه هاي فراواني از آن را ديده و شنيده ايم. جاي اشاره به همه ي نمونه هاي شناخته، در اين جا نيست؛ تنها از دو تجربه ي شخصي ام يادمي كنم. كتاب آيينها و افسانه هاي ايران و چين باستان، پژوهش دانشمند پارسي جهانگير كوورجي كوياجي به ترجمه ي من، در سال ١٣٥٣ از سوي مؤسّسه ي انتشارات فرانكلين در تهران چاپخش شد و پس از آن نيز بارها به همان صورت از سوي انتشارات اميركبير و شركت انتشارات علمي و فرهنگي (كه هردو ادّعاي جانشيني ي فرانكلين را دارند!) بازچاپ گرديد و دو بار هم در مجموعه ي بُنيادهاي اسطوره و حماسه ي ايران، از سوي نشر ِ آگه انتشاريافت.

امّا چند سال پيش كه كاميابي ي سفر به ميهن بهره ام شد، دوستي كتابي را به دستم داد با عنوان مانندگي ِ اسطوره هاي ايران و چين از همان پژوهنده ي كتاب يادكرده، به «ترجمه» ي (؟!) «مترجمْ نما»يي به نام «دكتر كوشيار كريمي طاري» كه با همان نگاه نخست، مي شد دريابي كه يك رونويسي و دزدي ي آشكار از كتاب يادكرده ي چاپ فرانكلين و ناشران ديگرست. من همانا دادخواستي به جايي ندادم؛ چرا كه به تجربه ي يك عمر دريافته بودم كه در ميهنم «آنچه البتّه به جايي نرسد، فريادست!»
مورد ديگر، بازچاپهاي پي در پي ي بي اجازه و دزدانه از كتاب ِ نگاشته ي من بر بنياد گزارش اوستاي استاد زنده يادم ابراهيم پورداود با عنوان اوستا، نامه ي مينوي ي آيين ِ زرتشت بود از سوي سوداگران كتاب ساز ِ «ايراني» (؟!) در آمريكا. اين كتاب در سال ١٣٤٣ از سوي انتشارات مرواريد در تهران نشريافت و تا سال ١٣٦٦، به چاپ ششم رسيد.


براي دادخواست دادن در مورد ِ آن دزدي، با آگاهاني رايزني كردم. به من گفتند كه بايد در آمريكا وكيل بگيري و موضوع را به دادگاه بكشاني كه نه از عهده ي پرداخت كارْمُزد وكيل ونه از پس دوندگيها و پي گيريهاي اداري ي لازم برخواهي آمد و همان بهتر كه به روي مبارك نياوري و از خيرش بگذري!
* * *
امروز از يك دزدي ي ادبي ي آشكار و رسوايي تازه در تهران آگاهي يافتم كه جاي تأسّف بسيار دارد. دكترعرفان قانعي فرد، مترجم و پژوهنده و فرهنگ نويس ِ پويا و كوشا در پيامي به اين دفتر، از اين رويداد ِ شرم آور سخن
گفته است. او نيز مانند من، درمانده است كه براي دادخواهي (البته نه در آمريكا، بلكه در ميهن خويش) به چه كسي بايد روي آورد.

دزدي ي ِ ادبی در روز روشن!
ترجمه ي ِ من از معمّای ِ ایرانی را دزدیدند!
عرفان قانعی فرد



در شهریور ١٣٨٣ من در استرالیا کتاب


Persisn Puzzle


(مُعمّاي ايراني) را در تارنماي اخبار روز معرفی کردم و با خود نویسنده آن، «کِنِت پولاک» صحبت کردم و گفت وگویم با او نیز در تارنماهاي گویا و اخبار روز منتشر شد .
در تابستان ١٣٨٤، وقتی به ایران آمدم، ترجمه کتاب را به نشر رسا دادم که به صد لطایف الحیل گفت که غیر قابل چاپ است .

با وجودی که ترجمه اش را تمام کرده بودم در سایت های خبری داخلی و خارجی و حتّا روزنامه ها اعلام کرده بودم. آنگاه از دست این ناشر فرار کردم و کتاب را در تارنماي اخبار روز در ١٣ روز منتشر کردم و هزاران نفر در داخل و خارج از ایران، آن را دیدند و خواندند و سپس در زمستان ١٣٨٤در تارنمايی به همان نام ِ كتاب، انتشار دادم و جزو کتاب های رایگان اینترنتی قرار گرفت:
http://www.persianpuzzle.blogspot.com/


حتّا در مرکز اسناد انقلاب اسلامی و روزنامه ي کیهان هم رونوشت ِ ترجمه ي مرا مورد استناد قرار دادند! در بهار ١٣٨٥ نیز در دیدار با «کِنِت پولاک» ، اصل ترجمه را به وی تقدیم کردم و توسّط او به ناشر کتاب ( راندم هاوس) هم اطلاع داده شد. من بارها و بارها در روزنامه ها و خبرهای داخلی، از این ترجمه حرف زدم و منتظر مُجوّز ارشاد ماندم تا این نمایشگاه اخير که دیدم ترجمه ای (؟!) عین ِ متن من – با کمی پس و پیش – در چند روز گذشته با نشان ِ نشر رسا و نام احمد عظیمی بلوریان منتشر شده است!


حال به کجا شکایت کنم؟ این دزدی ي آشکار را به گردن چه کسی بیندازم؟ ناشر، مترجمْ نما، یا وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی؟ چه کسی جواب مرا خواهد داد؟ این دزدی چه لذّتی دارد؟



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?