Thursday, May 03, 2007
2: 339. اي ديو ِ سپيد ِ پايْ در بند!: نمايي كيهاني از دماوند و يادي از «بهار»
يادداشت ويراستار
جمعه چهاردهم ارديبهشت ١٣٨٦
دماوند فرازمند ترين فرازهاي ايران زمين، بسي فراتر از يك كوه و يك قلّه است. نام و ياد ِاين بُلنداي غرورانگيز ريشه در ژرفاي اسطوره و افسانه و حماسه و ادب كهن ايراني دارد و به هر جاي اين فرهنگ هزاره ها و سده ها كه روي بياوريم، سخني و ستايشي و نمايي و يادي از اين يادمان بزرگ و آشيانه ي سيمرغ رازْآميز و رازْآگاه مي يابيم.
از ستايشْ سرودهاي اوستا تا سخن والا و شكوهمند خداوندگار حماسه ي ملْي مان و چكامه ي شورانگير بهار و سمفوني ي هنرمندانه ي شاهين فرهت، همه جا و همواره سخن از دماوند در ميان است و مي توان گفت كه اين
كوه ِ كوهها پايگاه و پناهگاه همه ي فرهنگ و تاريخمان به شمار مي آيد. (دريغ كه با همه ي كوششم، نتوانستم به آواي سمفوني ي دماوند، پيوند بدهم.)
دانشنامه ي بزرگ و جهانْ شمول مان نيز -- با آن كه در آمريكا نشرمي يابد -- پشت بدين نماد ِ سرافرازي و پايداري ي ايرانيان دارد:
هريك از ما ايرانيان، اگر روزها و شبهايي را در دره ها و دامنه ها و چكادهاي دماوند و زنجيره ي دو بال ِ فراگسترده ي آن، البرز سرفراز و برف پوش نگذرانده باشيم، دست ِ كم، چشم اندازهاي زيباي آن را از نزديك و يا در كتابها و مجموعه ها و تصويرهاي جداگانه ديده ايم و به هيجان آمده ايم.
اكنون فراتر از همه ي چشم اندازها و نماهايي كه از دماوند ديده ايم، نمايي ديگر در ديدْرس ِ ماست كه چشم تيز بين و دورْنگر ِ دوربين ِ ماهواره اي از «ناسا» آن را ديده و به ثبت رسانده و به راستي خيالْ نقش ِ «ديو ِ سپيد ِ پاي در بند» را كه بهار ِ بزرگ مان در چكامه ي جاودانه اش آفريد، بر پرده ي ذهن و ضمير ما بازمي آفريند:
جا دارد كه ياد استاد چكامه سراي بي همتامان محمّدتقي بهار (ملك الشّعرا) را گرامي بداريم و در اين هنگام، چكامه ي زيبا و شيواي او را بار ديگر بخوانيم تا سرشار از شور و غرور شويم.
در آغاز ِ اين چكامه، آمده است:
«ای دیو سپید پای در بند!
ای گنبد گیتی! ای دماوند!
از سیم به سر یکی کُلَه خود
ز آهن به میان یکی کمر بند
تا چشم بشر نَبینَدَت روی
بِنْهفته به ابر، چهر ِ دلبند
تا وارَهی از دَم ِ سُتوران
وین مردم ِ نحس ِ دیوْمانند
با شیر ِ سپهر بسته پیمان
با اختر ِ سَعد کرده پیوند
چون گشت زمین ز جَور ِ گردون
سرد و سیَه و خَموش و آوَند
بِنْواخت ز خشم بر فلک مُشت
آن مُشت تویی، تو ای دماوند!
تو مُشت ِ درشت ِ روزگاری
از گردش ِ قرنها پسْ اَفکَند ...»
ای گنبد گیتی! ای دماوند!
از سیم به سر یکی کُلَه خود
ز آهن به میان یکی کمر بند
تا چشم بشر نَبینَدَت روی
بِنْهفته به ابر، چهر ِ دلبند
تا وارَهی از دَم ِ سُتوران
وین مردم ِ نحس ِ دیوْمانند
با شیر ِ سپهر بسته پیمان
با اختر ِ سَعد کرده پیوند
چون گشت زمین ز جَور ِ گردون
سرد و سیَه و خَموش و آوَند
بِنْواخت ز خشم بر فلک مُشت
آن مُشت تویی، تو ای دماوند!
تو مُشت ِ درشت ِ روزگاری
از گردش ِ قرنها پسْ اَفکَند ...»
دنباله ي چكامه را در نشاني ي زير بيابيد و بخوانيد: