Wednesday, March 21, 2007

 

2: 293. ترانه هاي كوچك ِ غُربت با درونمايه ي گرانْ بار ِ مهر ِ ميهن





يادداشت ويراستار


شاعران و چكامه سرايان ايراني ي "جگرْآزرده از كژدم ِ غُربت" در روزگاران كهن، سروده هايي بيانگر ِ اندوه جانْ كاه ِ دوري از آغوش ِ مام ِ ميهن، از خود بر جاي گذاشته اند كه بخش ِ "پُر آب ِ چشم" ي از تاريخ ِ ادب ِ سرزمين ِ ما را شكل مي بخشد.
در روزگار ِ ما -- و به ويژه در دهه هاي اخير و در پي ِ كوچ ِ ناگزير ِ شمار ِ بسياري از ايرانيان به فراسوي ميهن -- نيز در شعر و داستان و گفتار ِ شاعران، نويسندگان و ديگرْ كسان ِ اهل ِ قلم در اين گستره ي دوري و جداماندگي، به نمونه هاي فراوان و گوناگوني از اين شاخه ي كُنِش ِ ادبي و فرهنگي برمي خوريم كه هرگاه، روزي دستْ آوردهاي ادب ِ مهاجرت اين زمانه فراهمْ آيد و تدوين گردد، خواهيم توانست به ارزيابي ي فراگيري از آنها بپرداريم.
امّا همْ اكنون نيز، بر بنياد ِ آنچه تا كنون در نشريّه ها و كتابها و نيز رسانه هاي الكترونيك سي سال گذشته نشر يافته است، چشمْ اندازي از اين ويژگي ي ادبي و فرهنگي ي روزگارمان داريم و مي توانيم بينگاريم كه آيندگان، چهره ي پُررنج و شكنج ِ غُربت زدگان ِ اكنوني را در آيينه ي ِ سروده ها و نوشتارهاي شان، چگونه خواهند ديد.
مهرْانگيز ِ رساپور (م. پگاه)، شاعر و سردبير فصلنامه ي ادبي - فرهنگي ي ِ الكترونيك ِ واژه و "شهرْبند" ِ




انگلستان، يكي از سرايندگان ِ تبعيدي ي ايراني ي امروزست كه اندوه دوري ي ِ ناخواسته از زادْبوم، درآميخته با نگرشي فرهيخته به ارزشهاي بنيادين ِ فرهنگي كه خود را فرزندي از آن مي داند، در همه ي كارهايش موج مي زند و خواننده را به درنگ و ژرفاكاوي در سروده هايش وامي دارد.
رساپور، ديروز هفت ترانه (رُباعي) ي ِ سروده ي خود را -- كه با نوروز و بهار پيوند دارد و مي توان آنها را "هفت سين" ِ او ناميد -- به اين دفتر فرستاد كه من نيز با سپاس از او، به منزله ي ارمغاني از غُربت، به همه ي همْ ميهنان و خوانندگان ِ گرامي ي ِ اين تارنما پيشكش مي كنم.


مهرانگيز رساپور( م . پگاه )




ايران و نوروز
(در چند رُباعي)



نوروز که سبز رنگ و سرخ است و سفيد
باز آمده با جامه‌ی ِ رنگين ِ اميد
اين جشن طبيعت است مِی نوش و برقص
جزئی ز طبيعتيم ما ، بی ترديد

* * *

نوروز چو نور را به عطر آميزد
سرمای ِ سيَه به چاه ِ شب بگريزد
خورشيد به شادباش اين پيروزی
ذرّاتِ طلا به روی دنيا ريزد

* * *

اين سبزه و موج گل و زيبا رويان
هرگز نکند غربتِ ما را درمان
گفتا به چه داروی شفا می يابی ؟
گفتم به يکی مشت زخاکِ ايران !

* * *

پرسش ز بهين عزيز ِهر انسان بود
بُگزيدن و انتخاب ، بس آسان بود
گفتم که عزيزتر زجان چيزی نيست
اما نگهم به نقشه‌ی ايران بود !

* * *

آبی چو بَد است، آسمان را چه کنم ؟
رنگينی ِ اين باغ جوان را چه کنم ؟
گررنگِ نشاط آور و گر نغمه بَد است
اين مرغکِ زردِ نغمه خوان را چه کنم ؟!

* * *

پايايی ي ِ مرگ نيست از يک دَم بيش
آنگاه شکوهِ نو شدن آيد پيش
در رُستن گل تأملی کن به بهار
بنگر که چگونه زايد از مُرده‌ی خويش !

* * *

شادم که همه سوی جهان را ديدم
از گلبُن ِ هرباغ گلی را چيدم
آنگه که سخن ز انتخاب آمد پيش
ايران به شکل گربه را بوسيدم




 Posted by Picasa



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?