Wednesday, March 07, 2007

 

2: 277. جشن ِ فرخنده ي ِ نودسالگي ي «احمد عاشورپور» هنرمند ِ بزرگ ِ گيلك




يادداشت ويراستار


چنان كه پيشتر نوشتم، در پي ِ نشر ِ درآمد ِ 2: 270 و پيوست ِ آن (قصّه ي پُرْغُصّه ي كتاب در ايران)، ياران بسياري از گوشه و كنار جهان، به همْ دلي با نگارنده پرداختند و پيام هاي مهرْآميز و دلْ گرم كننده اي به اين دفتر فرستادند. امروز نيز، دوست هنرمند ِ بزرگوارم بيژن اسدي پور در پيامي، از بازْنشر ِ آن درآمد و پيوست ِ آن در تارنماي آقاي حبيب شوكتي به نام رسانه، خبرداد.

رويكرد به اين تارنماي فرهنگي ي نوشناخته، ارمغان ارزنده ي ديگري هم برايم آورد و آن گزارش گسترده اي از جشن ِ فرخنده ي نودسالگي ي احمد عاشورپور، هنرمند ِ بزرگ ِ مردمي ي گيلك، نامْ آور به بلبل ِ گيلان بود كه رسانه به گفتاوَرد از تارنماي تادانه نشر داده است.
با سپاس ِ فراوان از بيژن اسدي پور براي اين آگاهي رساني ي رهنمون و سودمندش وآقاي ِ حبيب شوكتي براي بازْنشر ِ درآمد ِ 2: 270 و پيوست ِ آن در رسانه، فرصت را غنيمت مي شمارم و با پيوند دادن بدان، خوانندگان گرامي ي ايران شناخت را به بهره گيري از همه ي بخشها ي آن و به ويژه همين ويژه نامه ي عاشورپور فرا مي خوانم.
http://www.resaneh.persianblog.com/


(در اين نشاني مي توانيد به ميانجي ي يازده پيوند، به گزارشها، گفت و شنودها، آگاهي نامه ها و تصويرهاي بسياري در پيوند با زندگي و هنر احمد عاشورپور، دست يابيد.)
* * *
گرامي داشت ِ زندگي و كارنامه ي هنرمند ِ بي همتاي ملّي مان احمد عاشورپور (مهندس كشاورزي)، گذشته از خويشكاري ي همگاني، براي من و همه ي جوانان پيشين و كهن سالان اكنوني، يادآور ِ خاطره هاي شيرين و تلخ فراموش نشدني از دهه ي سي ي ِ اين سده ي خورشيدي، سالهاي اوج ِ هنرنمايي ي اين خُنياگر ِ بزرگ روزگارما نيز هست. در آن سالها كه نغمه هاي شورانگيز ِ عاشورپور از راديو تهران ِ نوجوان ِ سيزده - چهارده ساله پخش مي شد، دستگاه ِ گيرنده ي راديو، هنوز به خانه ي ما راه نيافته بود و من تنها از سر ِ اتفاق، چند تايي از ترانه هاي اين خواننده را از راديوهايي در بيرون از خانه شنيده بودم؛ بي آن كه فرصت بازْشنيدن و دقّت در كارهايش را داشته باشم.
در سال ِ 1329 (56 سال پيش از اين) كه دانش آموز دانشسراي مقدّماتي ي شبانه روزي ي اصفهان شدم، چنين فرصتي -- هرچند باز هم محدود -- به من داده شد. دستگاه راديو ِ جاي گرفته در دفتر ِ سرپرست ِ شبانه روزي براي من و ديگرْ همْ دوره هايم، در حكم ِ گونه اي راديو ِ خانوادگي و خصوصي به شمار مي آمد. اين راديو كه صدايش به ميانجي ي بلندگوهاي نصب شده در تالار غذاخوري ي دانشسرا و بر بلنداي يكي از كاجهاي رو به روي ساختمان شنيده مي شد، آواي دل انگيز ِ عاشورپور را هم كه يكي از محبوب ترين و مطرح ترين خواننده هاي آن زمان بود، از برنامه هاي راديو تهران پخش مي كرد و در بيشتر ِ بامدادها، به هنگام ِ خوردن ِ ناشتايي و نيز شامگاهان در زمان ِ آسودن از تكاپوي روزانه، مونس و اندوه گُسار من و دوستان جوانم بود و لحظه به لحظه ي آن فرصت ِ زرّين همچون نگاره هايي بر سنگ، لوح ِ ضميرم را گوهرآذين كرده است.



عاشورپور در ميانْ سالي



نخستين و تنها فرصت ديدار با عاشورپور و شنيدن ِ نغمه سرايي ي او از نزديك، در تابستان 1332 برايم پيش آمد كه در جزو ِ گروه ِ نمايندگان ِ جوانان اصفهان براي شركت در دومين جشنواره ي ملّي ي جوانان و دانشجويان سراسر ِ ايران، به تهران رفته بودم. در يكي از روزهاي همان جشنواره بود كه در تالار سينما كريستال، در خيابان لاله زار شمالي به آرزوي خود رسيدم و عاشورپور را در اوج جواني و پويايي ديدم و بر بال ِ نغمه هاي
توانمند و شورانگيزش تا كرانه هاي دور ِ آرمان و آرزو و آزادي و مهر پروازكردم.

يكي از آوازهايي كه بلبل دستان سراي گيلان در آن روز ِ فراموش ناشدني خواند، ترجمه ي فارسي ي ترانه اي غنايي و مهرورزانه از اُپراي كوراغلي، داستان ِ حماسي ي تركي زبانان ايران و كشورهاي همسايه ي آن بود.
(بعدها هر اندازه در ميان ِ ضبط شده ها و نشريافته هاي از كارهاي اين خواننده گشتم، نتوانستم نشاني از اين اثر درخشان بيابم وهنوز هم نمي دانم كه ضبط شده و نشريافته است يا نه.)
در آن روز ِ يادماني، دختري از ارمنيان ِ ساكن ِ آبادان هم هنرنمايي كرد و همْ زمان با نواختن ِ پيانو، ترانه ي مهرورزانه ي بسيار زيبايي را خواند كه نموداري از پيوند ارمنيان ( شاخه اي از درختِ كهن ِ تبارنامه ي ايرانيان) با فرهنگ ايراني و زبان فارسي بود. هنوز بانگ رسا و شيواي آن دُخت ِ ارمن در گوش ِ جانم طنين افكن است:
«به سر رسيده نيمه شب،
كنار ِ شطّ العرب
نرفته ديدگان ِ من به خواب،
كنار ِ شطّ العرب ...»
*
اندك زماني پس از آن روزهاي ِ شكوهمند ِ جشنواره ي ملّي ي جوانان و دلْ گرمي مان به آينده ي ميهن و آبادي و آزادي ي آن بر دست ِ همان جوانان بود كه توفان سياه ِ تازش بيگانگان و خودي هاي بدتر از بيگانه برخاست و -- به گفته ي شاعر زنده يادمان «محمود مشرف تهراني» (م. آزاد) --: «مرگ ِ تناور آمد و آشفت و رفت!»
و عاشور پور كه براي شركت در چهارمين جشنواره ي جهاني ي جوانان و دانشجويان به بوخارست پايتخت روماني رفته بود، در هنگام بازگشت به ميهن، در سر ِ مرز، همراه با ديگرْ بازگشتگان از آن سفر، به چنگ ِ چكمه پوشان ِ كودتاگر افتاد و چندي را در زندان گذراند و پخش ترانه هايش از راديو نيز بازداشته شد!



امّا تاريخ ورق خورد و از دهه ي سي به دهه ي هشتاد رسيد و اكنون باز هم اين مردم وفادار ايران و دوستداران فرهنگ ِ جاودانه ي ايراني اند كه هنرمند را قدرمي دانند و بر صدر مي نشانند و عاشورپور ِ نود ساله راهمچون نگيني بر انگشتري ي دلهاي پُرمهرشان جاي مي دهند. نگيني كه سخن بلند حافظ را فراياد مي آورد:
«به صبر كوش تو اي دل كه حقّ رها نكند
چُنين عزيزْ نگيني به دست ِ اهرمني!»

Posted by Picasa



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?