Monday, February 12, 2007

 

2: 232. چهار شعر ِ پس از يازده ِ سپتامبر: سروده ي ِ يك شاعر ِ ايراني


يادداشت ويراستار

رويداد هولناك يازدهم سپتامبر سال 2001 ميلادي -- با هر زمينه اي كه داشت و برآيند ِ طرح و توطئه و اقدام هر دسته و گروهي كه بود -- براي ِ مردم ِ آزاده و فارغ از دسته بنديها و سياست بازيها، سخت تكان دهنده و فراموش نشدني بود و به ويژه هنرمندان را نه تنها در آمريكا كه در سرتاسر جهان، به شدّت زير تأثير قرارداد و مايه ي پديدآمدن اثرهاي هنري و ادبي ي گوناگون از شعر تا فيلم شد كه بسياري از آنها شناخت و شهرتي جهاني يافته و در اين چند ساله در همه جا مطرح بوده اند.
مجيد نفيسي، شاعر ِ تبعيدي ي ِ ايراني ي ِ شهربند ِ كاليفرنيا نيز در زمره ي اين هنرمندان ِ تأثيرپذيرفته از آن رويداد ِ شوم و شگفت است كه چهار شعر با اين درونمايه و هريك با ساختاري همخوان با عنوان آن دارد. او اين شعرها را كه به ترتيب، نيويورك، كابُل، دلهُره ي ايراني و نامه اي به همسر ِ يك سرباز نام دارند، به دو زبان فارسي و انگليسي نوشته و امروز نشاني ي پيوند ِ آنها را به دفتر من فرستاده است كه با سپاسگزاري از او، در اين تارنما بازْنشر مي دهم.
مجيد، عنوان كلّي ي اين مجموعه ي چهاربخشي را
چهار شعر ِ پس از يازده ِ سپتامبر
Four post-9/11 poems
گذاشته است.
من، از اين ميان، شعر كابُل را -- نمونه وار -- به هر دو زبان در اين صفحه مي آورم و خوانندگان گرامي را براي خواندنِ ِ ديگرْ شعرها به نشاني ي زير رهنمون مي شوم:
http://www.iranian.com/NaficyMajid/2007/February/911/index.html
* * *

كابُل

امّا كاكُلي ها كه پرواز را از ياد نبرده اند
و لاخ هاي علف، همچنان از خاك كابُل سر برمي كشند
و رودهاي خشك از كوههاي پامير بار برمي گيرند
و بيشه هاي سمنگان از آواي پرندگان پُرمي شوند
تهمينه در كنار جادّه خواهد ايستاد
بي بُرقع و با برق ِ شادي در چشم
و رستم از رخش پياده خواهد شد
و در برابر ِ خود، هيچ هفتخاني
جُز عشق، عشق، عشق، نخواهد ديد

بدين گونه، توپ ها خاموش مي شوند
و تانك ها در زير ِ زنگار ِ سبز مي پوسند
و سربازان به ساخلوها بازمي گردند
و دستاربندان به نمازخانه ها
و كودكان در پشت ِ ميزها مي نشينند
و دختران ِ دشت به شهر مي آيند
و در كوچه ها آواز مي دهند كه:
«آي! گل آورده ام!»
و سخنْ سراي ِ پير ِ توس
از فراز ِ ايوان ِ باغ ِ خود
به جانب ِ خاور چشم مي دوزد
و به لفظ ِ شيرين ِ دَري مي گويد:
«آه اي كابُل! بيش از اين صبور مباش!
و روامدار كه همچنان از تو خون بريزد.
باشد كه رودابه بار ِ ديگر گيسوان بازكند
و از فراز ِ خوابگاه ِ خود به پايين فرستد
تا زال از آن، چون كمندي به فراز آيد.»
* * *
Kabul

But Larks have not forgotten to fly
And grass still sprouts from the earth of Kabul
And rivers are replenished by the snows of Pâmîrs
And the groves of Samangân are filled with sounds of birds
Tahmîneh will stand by the road
Unveiled, with gleams of joy in her eyes
And Rostam will dismount Rakhsh
He'll see no ordeal facing him
But love, love, only love.

Thus the cannons will go silent
And the tanks rust under the green moss
And the soldiers return to their garrisons
And the turbaned to their temples
And the children to their desks
And the country girls will come to the city
Shouting in the alleys:
"Flowers! Flowers! Flowers!"
And the old poet of the city of Tûs*
Will look toward the east
From the balcony of his garden
And say in the sweet words of Dari:
"Ah, Kabul! Do not suffer any longer
Or shed your blood in vain
Rûdâbeh will untie her hair again
It falls from her high balcony
And Zâl will rise to his love".

November 13, 2001
-------------------------
* Ferdowsi of Tûs is the great Persian epic poet who wrote Shâhnâmeh a thousand years ago, in which Rûdâbeh, the daughter of the king of Kabul gives birth to Rostam, the greatest Iranian mythical warrior.



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?