Friday, February 02, 2007

 

2: 218. گفت و شنودي با آرتور ميلر، نويسنده ي نامدار ِ آمريكايي



يادداشت ويراستار


از عرفان قانعي فرد، مترجم، پژوهنده و فرهنگ نگار جوان و پويا و پركار ميهنمان، پيش از اين، چند بار در اين تارنما سخن گفته و به كارهايش اشاره كرده ام.

امروز آگاهي يافتم كه متن گفت و شنود ارزشمند ِ چند سال ِ پيش ِ او با نمايشنامه نويس ِ بلندآوازه ي آمريكايي، آرتور ميلر --هرچند با ديركرد -- همْ زمان در تارنماي كارگزاران و تارنماي خود او (سفرها و ديدارها) نشر يافته است.
درآمد ِ كارگزاران بر اين متن و بخشي از آغاز آن را با سپاسگزاري از قانعی فرد که مرا از نشر ِ آن باخبر كرد، همراه با نشاني هاي جاهاي درج ِ متن ِ كامل ِ آن، در پي مي آورم. این گفت و شنود، سراسر به مرگ دستفروش مشهورترین اثر نمایشی ي ِ میلر اختصاص دارد و زوایای اندیشگی این اثر سترگ را بررسی می کند.
* * *
نبودن ِ آزادي و جامعه ي ِ بي باور



گفت و گوی عرفان قانعی فرد با آرتور میلر درباره اثر مشهورش «مرگ دستفروش »

آرتور میلر را باید یکی از نامی ترین نمایشنامه نویسان قرن بیستم به شمار آورد که با کتاب «مرگ دستفروش»



شهرتی جهانی یافت . این نمایشنامه بارها و به زبانها مختلف ترجمه شده و د ر ایران خودمان هم از سوی چندین کارگردان نامی تئاتر به صحنه برده شده است.
ضمن آنکه از این کتاب فیلمی متفاوت با بازی داستین هافمن نیز ساخته شد و به نمايش همگاني درآمد . خود میلر مضمون این کتاب را نقدی بر روابط میان آمریکاییان می داند . چند سال قبل عرفان قانعی فرد، مترجم و فرهنگ پژوه ِ ایرانی به آمریکا رفت و دیداری 5/2 ساعته با آرتور میلر داشت. این دیدار که با کمک ِ آقای ِ جاستین گلدبرگ

Justin Goldberg

و معرّفی ي مصاحبه گر از سوی پروفسور پیترمارتین و مارتین گاتفرید به میلر در تابستان سال هزار و سيصد و هشتاد در انجمن قلم آمریکا (پن )صورت گرفت، حاصلی ارزنده داشت. گفت و گوی زیر نتیجه ي آن دیدار است.


عرفان قانعي فرد: آقای میلر، مرگ دستفروش جایزۀ پولیتزر گرفت و شاید بتوان گفت که شهرت شما با انتشار آن شروع شد و شما بارها در مصاحبه هایتان گفته اید که این اثر هجوی تند از آمریکای معاصر است .
آرتور ميلر: بله، من مرگ ِ دستفروش را نمایشنامه ای گِرِه گین و تا حدی هم سمبلیک می دانم. کوشش من به عنوان خالق این اثر آن بوده است که کاري باشد برای نمایش دادن و بیان حقایقي که بر حسب احساس و تأثر شخصی ي خودم درک کرده ام و دیده ام ... و شاید هم نوعی تحریف ... امّا نه! بهتر است بگویم تغییرشکلي از واقعیّت مورد نظر بوده است و این بازتاب، بازتاب ِ واقعیّت ها در ذهن نویسنده است که البته مُبَیّن ِ برداشت و دیدگاه او از جهان است و این نمایشنامه هم به این شیوه دنبال شده و نوشته شده ... و حتی در اجراهایی از آن هم که با من مشورت شده، روی این مسئله تأکید کرده ام .
شما می بینید که بنای ِ کار، اعتراض به ارزش های آمریکایی است. قهرمان یا همان چهره ي اوّل ، آدم سالخورده ای است که شخصیّتی مطابق با ابعاد جهانی یافته و تلاش می کند تا به عنوان پدر و یا شهروند علّت شکست ها وناکامی هایش را ببیند، بفهمد و درک کند... پس نگاه ها به او و فرزندانش و همسرش و اطرافیانش، نشانۀ جست وجو و تلاش او برای کاوشی است که به هر حال نمی تواند رؤیاها و سوداهای دوران جوانی اش را تشخیص بدهد و هنوز هم با سماجت و کلّه شقی به همان ها معتقد است که بالاخره نابودش می کند و در نهایت خودکشی می کند. اما مرگ دستفروش ، یک تراژدی مُدِرن است که مردی کوچک محکوم می شود تا کوچک بودن و حقارت خود را نسبت به مردی بزرگ؛ امّا ناقص، درک کند و شاید بتوان گفت که این مطالعه ي چند وجهی ي ِ نوع بشر است ...
عرفان قانعي فرد: امّا مرگ‌ دستفروش‌، يك‌ تراژدي‌ مُدِرْن‌ است‌ كه‌ مردي‌ كوچك‌ محكوم‌مي‌شود تا كوچك‌ بودن‌ و حقارت‌ خود را نسبت‌ به‌ مردي‌ بزرگ؛‌ امّا ناقص‌درك‌ كند و شايد بتوان‌ گفت‌ كه‌ اين‌ مطالعۀ‌ چند وجهي‌ ِ نوع‌ بشر است‌...
ميلر: ببينيد اين‌ مشكل‌ گريزناپذير بشر از خودش‌ و تفكر اوست‌، آنچه ‌كه‌ مي‌خواهد باشد و آنچه‌ كه هست‌ و هنوز هم‌ آن گونه‌ زندگي‌ مي‌كند تابميرد. همه‌ اين‌ها مسايل‌ روزمرّه‌ ي ذهنيّت‌ ماست‌ كه‌ در مرگ‌ دستفروش ‌منعكس‌ مي‌شود. ويلي‌ لومان‌ مرد عيالواري‌ است‌ با دو فرزند و در سن‌ 63 سالگي‌ است‌، امّا هنوز هم‌ كار مي‌كند و سراسر زندگي‌اش‌ را با تحمّل‌ اين‌ نوع‌ از سختي‌ ومرارت‌ دنبال‌ كرده‌ و براي‌ امرار معاش‌ به‌ هر جايي‌ سرزده‌ است‌ و در واقع‌ هرچيزي‌ را جست‌وجو كرده‌... فقط‌ با تبسّم‌ و اميد خودش‌ و ادامه‌ همان‌دستفروشي‌، خودش‌ را سرپا نگاه‌ داشته‌ است‌ و به‌ عبارتي‌ زنده‌ مانده‌ وزندگي‌اش‌ را با اين‌ تصوّر و ذهنيّت‌ كه‌ دوستان‌ بي‌ شماري‌ در اطراف خود‌ دارد، همچنان‌ ادامه‌ مي‌دهد.
حال‌ اين‌ ذهنيّت‌ شايد نوعي‌ تصوّر غلط‌ و رؤيا باشد؛ رؤيايي‌ كه‌ در آن‌همه‌چيز مثبت‌ است‌ و در آن‌ او زندگي‌ موفقي‌ دارد؛ رؤيايي‌ كه‌ او را به‌ ادامه‌زندگي‌ واداشته‌... امّا وقتي‌ كه‌ نمايشنامه‌ آغاز مي‌شود، ما شخصيّت‌ اصلي‌ را سالخورده‌ و فرسوده‌ مي‌بينيم‌. او ديگر نمي‌تواند فروشندگي‌ كند و فرزندانش‌ هم‌ماهيّت‌ او را شناخته‌اند و به‌ ديده‌ حقارت‌ به‌ او نگاه‌ مي‌كنند و تلخي‌ زماني‌است‌ كه‌ او متوجّه‌ شد از شغلش‌ اخراج‌ شده‌؛ چون‌ آن‌ جاست‌ كه‌ او شكست‌ خودش‌ را درمي‌ يابد.
......................................................
* * *
دنباله ي اين گفت و شنود سودمند را در تارنماي كارگزاران:
http://www.kargozaraan.com/Released/85-11-11/127.htm#27947
و يا تارنماي قانعي فرد (سفرها و ديدارها)، بخوانيد:
http://www.erphaneqaneeifard.blogfa.com/post-459.aspx



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?