Thursday, February 01, 2007
2: 214. نگرش ِ ژرفاكاوانه ي ديگري به "بوف ِ كور" و زمينه هاي ساختاري ي آن
يادداشت ويراستار
بيشتر ناقدان ادبي ي ايراني و جُزْ ايراني، بوف ِ كور را شاهكار صادق هدايت شمرده اند و درواقع نيز چون نيك بنگريم، چُنين است و همه ي زيرْساختهاي هستي نگري و بُنْ مايه هاي انديشگي و رمز و رازهاي ِ دنياي درون او و كارْآمديهاي ادبي و خيالْ نقشْ هاي هنري ي او را درهم آميخته و يكجا در اين اثر مي يابيم و ديگر كارهايش از داستانهاي كوتاه گرفته تا گفتارهاي پژوهشي و نوشتارهاي طنزآميز، همه سايه ها و بازنمودهاي ِ "بوف كور" اند.
در بيش از نيم سده ي گذشته، دهها گفتار و كتاب بررسي و نقد در باره ي زندگي و اثرهاي هدايت، به ويژه بوف كور، به زبان فارسي و زبانهاي ديگر نشريافته است كه طيفي از ديدگاههاي بسيار گوناگون و حتّا گاه آشكارا ناهمخوان را دربر مي گيرد. با اين همه، در نيمه ي ششمين دهه پس از خاموشي ي دردناك ِ آن بزرگْ مرد، پرونده ي بررسي و نقد ِ كارنامه ي سرشار ِ ادبي اش، همچنان گشوده است و نسل به نسل، دست به دست مي گردد و پيوسته با نگرشهايي نو به نو رو به رو مي گردد. گويي برخورد ِ ادب شناسان و ناقدان ِ فرهنگي ي هر نسل با دستاوردهاي هدايت، همچون آشنايي با اثرهايي نوآفريده و تازه نشريافته است. به ديگرْ سخن، هر ناقدي در جُستار خويش به لايه هاي تا كنون ناكاويده و ناشناخته يا كمتر شناخته ي اين ميراث ادبي مي پردازد تا پاسخ هاي روشن تر و خُرسندكننده تر و گره گشاتري به پرسشهايي كه به هنگام مطالعه ي آنها براي هر خواننده اي پيش مي آيد، پيداكند.
در دنباله ي اين زنجيره ي دراز بررسي ها و نقدهاي چندين ده ساله است كه اكنون كتاب هدايت، بوف كور و ناسيوناليسم در دسترس ِ دوستداران فرهنگ ايراني و ادب ِ پوياي ِ روزگار ِ ما قرارگرفته است.
پژوهنده و نويسنده ي اين كتاب، دكتر ماشاءالله آجوداني، استاد پيشين دانشگاه اصفهان و مدير كتابخانه ي مطالعات ايراني در لندن، چهره اي ناشناخته و تازه كار نيست و اهل فرهنگ و كتاب، تا كنون دهها گفتار ارزشمند و رهنمون و چند كتاب بسيار سودمند و مهمّ او، به ويژه مشروطه ي ايراني و پيشْ زمينه ي نظريّه ي ولايت فقيه و يا مرگ يا تجدّد را خوانده اند و نيك مي دانند كه «متاع ِ او كجايي است».
كتاب اخير ِ دكتر آجوداني -- كه با مهر برادرانه ي او به اين نگارنده، در راه است -- هنوز به اين دفتر نرسيده و من آن را نخوانده و ارزْنيابيده ام تا بتوانم از آن سخن بگويم و برداشت خويش را درباره اش بيان دارم.
امّا در حال ِ حاضر نيز روا نمي دارم كه نشر ِ اين پژوهش را مسكوت بگذارم و -- دست ِ كم با گُفتاوَرد از ديگران و بازْنشر ِ بررسي هاي نشريافته كه به دستم رسيده است -- گامي در راه ِ شناساندن ِ آن به دوستداران ادب معاصر برندارم.
در اين راستا نخست به گفتار پيام يزدانجو اشاره مي كنم كه در تارنماي فرهنگي ي او نشريافته است. او در آغاز بررسي ي خود نوشته است:
هدایت، بوف کور، و ناسیونالیسم
«با وجود انبوه تأویلها که از کار، آثار، زندگی، و زمانهی، بیشک، بزرگترین نویسندهی معاصر ایرانی شده، معمّای هدایت هنوز هم برای ما نویسندگان و خوانندگان ناگشوده مانده: هدایت در چه اندیشهای بود و این اندیشه در آثارش چگونه به رشتهی نوشتار در آمد؟ این اساسیترین پرسشی است که اغلب ذهن منتقد، محقق، یا مؤلّف معاصر ایرانی را به خود مشغول کرده، و با این حال به نظر میرسد تا رسیدن به پاسخی درخور، راه درازی در پیش داریم. با این حال، این نکته بیش از آن که نافی ي ارزشهای آثار تاکنون منتشرشده باشد، تأکیدی بر نیاز به اندیشهگری در باب این معمّا در سالهای در پیش رو است؛ وگرنه، گذشته از آثار عامّهپسندی که هرساله درباره ی هدایت و راز و رمز او منتشر میشود، خوانندگان ایرانی این بخت را داشتهاند که این سالها از رهگذر آثار ارزندهای از قبیل تالیفات م. ف. فزرانه، محمّد صنعتی، همایون کاتوزیان و دیگران نگاه جدّیتری به آثار و آرای هدایت بیندازند. هفتادمین سالگرد ِ نشر«بوف کور» با انتشار اثری ارزنده از ماشاءالله آجودانی دربارهی هدایت همزمان شده: «هدایت، بوف کور، و ناسیونالیسم».
دکتر آجودانی، استاد ادبیّات فارسی و تاریخ معاصر ایران، که پیش از این با انتشار دو اثر، یکی «یا مرگ یا تجدد: دفتری در شعر و ادب مشروطه» و دیگری «مشروطهی ایرانی»، جایگاه برجستهای نزد خوانندگان و پژوهندگان ایرانی یافته است – و کمتر کسی در اهمیّت و عظمت اثر اخیر او شک دارد – اینبار به سراغ هدایت رفته تا از دیدگاهی تاریخنگرانه به «بوف کور»، این باغ / متن (ص. 41) ملوّن، نگاهی بیندازد...»*
---------------------
*دنباله ي اين بررسي را در نشاني ي زير بخوانيد:
http://francula.blogspot.com/2007/01/blog-post_29.html
* * *
در تارنماي ادبي ي ديگري به نام پويا نيز، درباره ي همين كتاب، گفتاري آمده است كه چنين آغاز مي شود:
کتابی تازه: هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم - فرصتی دیگر برای پرسشگری و تفکّر
مشکل هدایت همچنان مشکل ماست و گلدان راغهای راوی بوف کور، یادگار «شهر قدیم ری» نیز میراث همهی ماست: همه مایی که در جغرافیای فرهنگی و سیاسی کشوری به نام ایران، دل نگران آنیم. آن هم درست در زمانهای که کابوسهای راوی بوف کور یک بار دیگر، و این بار تاریخا تحقق یافته است: هم در« سیاست» و هم در دورترین و یا نزدیکترین گوشه و کنار زندگی ما. و نیمچه خدای خنزرپنزری ِ قرآنخوانی - که گلدان راغه را در تصرف داشت و از دختر اثیری لکاته ساخته بود- از نیمچه خدایی به در آمد و خداوندی پیشه کرد..."این را دکتر آجودانی در مقدمهی کتاب آخرش به نام «هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم» که تازه در خارج از کشور منتشر شده مینویسد. کتاب، از زاویهای تازه، رمان کوتاه بوف کور نوشتهی زنده یاد صادق هدایت را به بررسی نشسته است. مفهوم تازه از «زمان» که با دوران تجدد در ایران شکل گرفت و بازتاب آن در رمان بوف کور، در مرکز کتاب دکتر آجودانی قرار دارد.*
---------------------
*دنباله ي اين بررسي را در نشاني ي زير بخوانيد:
http://www.pouyashome.com/weblog/archives/000666.html
* * *
تارنماي خبري ي بي. بي. سي. هم در گفتاري بي امضا، به بررسي ي اين پژوهش پرداخته است. در آغاز اين بررسي مي خوانيم:
"هدايت بوف کور و ناسيوناليسم": يادآوری و نتيجه
ماشاء الله آجودانی
مفهوم بهم پيوسته و معنايی که از بوف کور، در بازخوانیِ متن پيدا شده است، مفهوم و معنايی است مربوط به خودِ متن بوف کور، يعنی به يک معنی ربطی به تفسيری که از آن به دست دادهام ندارد، به اين معنی ربطی ندارد که تفسيرم را پس از پيدايی آن معنی و مفهومِ بهم پيوسته، با انديشيدن درباره جزييات آنها نوشتهام.اين راوی بوف کور است که در روايتِ دوم، در يکی از روايتهايش درباره ظهور دخترکِ [اثيری يا نمودِ ديگر لکاته]، میگويد: «... دخترک يکی از ساکنينِ سابق شهر قديم ری بوده است.» (ص ۸۷). در روايت اول اين دختر اثيری خود به پای خود به خانه راوی میآيد و روی تختِ خواب او، دراز میکشد. در همين روايت، پس از آنکه راوی جسم بیجان دختر اثيری را قطعه قطعه میکند و با گورکن برای دفن آن قطعهها به گورستان میرود، گورکن، «کوزه لعابی»ای را که از زير خاک درآمده است، «در دستمال چرکی» میپيچد (ص ۴۰)، و میگويد: «... عوض مزدم من يه کوزه پيدا کردم، يه گلدون راغه [= ری] مال شهر قديم ری هان!» (ص ۴۱). و باز در همين روايت اول است که در ظهور دوم گورکن، «هيکلی که سر و رويش را با شال گردن پيچيده... و چيزی در دستمال بسته زير بغلش بود» (ص ۴۴)، رويش را به راوی میکند و میگويد: «... شغلم گورکنيس، ... امروز رفتم يه قبر بکنم اين گلدون از زير خاک درآمد، ميدونی، گلدون راغه مال شهر قديم ری هان...» و «کوزه را در دامن» راوی میگذارد. (ص ۴۵). و باز اين راوی بوف کور است که در همين روايتِ اول، صريحاً بر همانندیهای شگفتیآور و اين همانی تصويرِ چشمهایِ دختر اثيری با تصوير چشمهايی که بر روی گلدان راغه نقش شده است، انگشت میگذارد و میگويد: «... با نقاشی روی کوزه ذرهای فرق نداشت، مثل اينکه عکس يکديگر بودند...» (ص ۴۸) نيز در روايت اول، وقتی دختر اثيری روی تخت خواب راوی دراز می کشد، راوی میگويد: «... هميشه پيش خودم تصور میکردم که اولين برخورد ما همينطور خواهد بود. اين حالت برايم حکم يک خواب ژرفِ بی پايان را داشت، چون بايد به خواب خيلی عميق رفت تا بشود چنين خوابی را ديد...» (ص ۲۳)*
---------------------
*دنباله ي اين بررسي را در نشاني ي زير بخوانيد:
http://www.bbc.co.uk/persian/arts/story/2006/12/061219_la-boofekoor.shtml