Thursday, December 07, 2006

 

2: 151. دو ديدار و گفت و شنود ِ عرفان قانعي فرد با ويراستار ِ ايران شناخت



يادداشت ويراستار

عرفان قانعي فرد، كوشنده ي جوان و پويا در گستره ي فرهنگ و ادب ايران و جهان، در سالهاي اخير، در كنار


كارهاي ترجماني و پژوهشي و فرهنگ نويسي اش، گفت و شنودهاي بسياري را كه با پژوهشگران و نويسندگان و مترجمان ايراني داشته، نشرداده است.
عرفان، چند سال پيش كه مدّتي براي يك پژوهش دانشگاهي در سيدني ي استراليا به سر مي برد، با شور و مهر يك ايراني ي ِ فرهيخته ي ِ جوان براي آگاهي از كوشش ِ پوينده اي از نسل هاي پيش از خود، سرتاسر ِ قارّه ي استراليا را درنورديد و بدين شهر دورافتاده ي ِ شمال ِ خاوري (تانزويل در ايالت كوينزلند) -- كه نگارنده ي اين يادداشت، "شهربند" آن است -- آمد و يك هفته درنگ كرد و در دو نشست و گفت و شنود، زنجيره پرسشهايي بنيادين و كليدي را در زمينه هاي گوناگون انديشه و خِرَد و فرهنگ و ادب ايران از آغاز تا امروز، با وي در ميان گذاشت و نگارنده در حدّ توان ِ خود، بدانها پاسخ گفت.
قانعي فرد، ديروز متن ِ اين گفت و شنودهاي ِ دوگانه را در تارنماي ِ خود به نام ِ سفرها و دیدارها با نشاني ي
http://erphaneqaneeifard.blogfa.com/post-396.aspx
.منتشركرده است
بخش ِ يكم، رهایی از برهوت ِ نينديشيدن در ایران ِ امروز نام دارد و مي توانيد
مطلب کامل را در اینجا مطالعه بفرمایید



بندي از پاسخ ِ نگارنده به پرسش قانعي فرد در باره ي پيشينه ي فرهنگ ايراني در بخش يكم را نمونه وار در اين جا مي آورم:
"...در فرهنگ کهن ما زرتشت یک استثنای شگفت است. هفده سرود ِ گاهان ِ پنجگانه ی ِ او را در دست داریم که در آن ها انسان را به اندیشیدن و پرسیدن و چرا گفتن فرا می خواند و آشکارا و بدون ابهام می گوید: "ببینید و بشنوید و بپرسید". دین زرتشتی ربطی به زرتشت ندارد . این دین را با تمام دم و دستگاهش، بعد از زرتشت ساختند که شریعتی است مانند دیگر شریعت ها و درونمایه و کارکرد ِ آن با آموزشها و رهنمودهای زرتشت، تفاوت بنیادی و گوهرین دارد.
در مجموعه ی اوستا، بخش های اوستای ِ نو یا پَسین، غیر از گاهان -- یعنی همان سروده ها و گفته ها ی ِ شخص ِ زرتشت -- است . درون مایه ی این بخش ها بیشتر نیایش های دینی و شرح و وصف قربانی و پیشکش بردن به نزد ایزدان به شیوه ی پرستش خدایان و اسطوره های کهن در کیش های آریایی ی باستانی و پیشْ زرتشتی است که پس از او و به رَغْم ِ اندیشه ی والای وی بازپرداخته شده و در این مجموعه فراهم آمده است و یا حُکم های فقهی است و دستورها ی غِلاظ و شِداد ِ دینی که کسی حق ندارد بیندیشد و چون و چرا کند و پایش را از چهارچوب شریعت و خط های قطعی و جزمی ی آن بیرون بگذارد! در جز این صورت، مجازات ها و حدّهای شریعت برای گناهکاران مشخّص و بی چون و چراست؛ مانند سیصد ضربه تازیانه و جز آن. نمونه های هولناک اجرای این حُکم ها و رفتار خشن و خونبار با دیگراندیشان را در تاریخ روزگار ساسانیان می خوانیم و درمی یابیم که این حکایت پیشینه ای دیرینه دارد!
در چنین مدار ِ بسته ای، اگرهم سخن از "پرسش" به میان آید، به مفهوم ِ آزاداندیشانه و بی قید و بند ِ آن نیست. برای نمونه، در ادب دینی ی زرتشتی ی پَسین، ما در همین راستا، کتاب پهلوی ی مینوی ِ خِرَد ( یا به نام کامل ترش دانا و مینوی ِ خرد) را -- که زنده یاد دکتر احمد تفضّلی به فارسی برگرداند -- در دست داریم. امّا پرسشهایی که "دانا" در این کتاب از "مینوی ِ خِرَد" می کند، پرسشهای یک ديگرْاندیش ِ شک وَرز نیست و در واقع، مرزهای از پیش ساخته ي کیش ِ زرتشتی را پشت ِ سر نمی گذارد.
دیگرْ نمونه های ِ پرسشگری در چهارچوب ِ دین های ِ مختلف نيز، همه از همین دست است و هیچ یک، سرشت ِ پرسش ِ آزاد و فارغ از شرط ها و الزام های از پیش مقرّرگردیده را ندارد."
* * *
عنوان ِ بخش دوم، روشنفكري و تفكّر ِ رندي در انديشه ي ِ ايرانيان است و مي توانيد متن آن را در نشاني ي زير كه از تارنماي مصاحبه گر بدين صفحه آورده شده است، بخوانيد:
بخش دوم گفت و گو با دكتر جليل دوستخواه

بخشي از پاسخ نگارنده به پرسشي از قانعي فرد در باره ي گسست ِ فرهنگي در تاريخ ميهن ما، چُنين است:
"... با اين نيم زباني حرف زدن در پشت پرده و پنجره هاي بسته، نمي شود انديشيد و فلسفه درست كرد و در سرزمين ما درخشش ها – اگر هم بوده -- اخگرهايي در تيرگي بوده و هيچ گاه جريان ِ انديشه و فلسفه پديد نيامده است!
آنجه كه از گذشته هاي دور بر ذهن و ضمير ِ بيشتر ما ايرانيان غلبه داشته است و دارد، شكّ نورزيدن است و هرگز "نه!" و "چرا؟" نگفتن و همواره بره وار فرمان "چوپان" را پذيرفتن؛ همان چيزي كه زنده ياد محمّد مختاري از آن با تعبير ِ گوياي "نظام ِ شُبان- رمگي" يادكرد.
چون اين نيروي ِ سنّتي ي ِ بازدارنده، همواره در كار بوده و تداوم يافته است و آن درخشش هاي پراكنده و اخگروار، نتوانسته اند شعله هاي فروزان شوند و چشمه هاي نبوغ، نتوانسته اند بجوشند، ما نيز همچنان در برهوت ِ ستروني ي فرهنگي مانده ايم!
امروز در جهان غرب و – به پيروي از غربيان در تمام دنيا و حتّا در ميهن ِ خود ِ ما -- همه كسان پي بردن به گوي سان (كُرَوي) بودن ِ زمين و گردش آن به دَور ِ خورشيد را به كپرنيك و گاليله و كشف قارّه ي آمريكا را به كساني همچون كريستف كلمب و امريكو وسپوس نسبت مي دهند و هيچ چون و چرايي هم در اين زمينه نمي كنند. امّا كمتر كسي مي داند – و اگر هم بگويي، باور مي كند – كه همه ي اين كشف هاي مهمّ ِ دانشي را سده ها پيش از آن كاشفان نام بُردار ِ باختري، ابوريحان بيروني به تنهايي كرده و سند و مدركش نيز در نوشته هاي او برجا مانده است. يونسكو نيز در ويژه نامه اي بر اين پيشگامي ي علمي ي شگرف ِ دانشمند ِ بزرگ ايراني تأكيد ورزيده است.
پس چرا ما نتوانستيم چنان دستاوردهاي شگرفي از ابوريحان هامان را پي بگيريم و به فرازهاي ديگري برسيم و رهرو ِ پويا و پايدار ِ اين راه ناهموار بمانيم؟ پاسخ را بايد در همان نكته اي جست كه بدان اشاره كردم و گفتم كه ما نتوانسته ايم فرآيند و جريان دانش و فرهنگ و فلسفه پديدآوريم و اگر هم كارهايي كرده ايم حتّا تا بدين پايه مهمّ و درخشان، همه تك تك و ناپيوسته و در نتيجه ناپايدار بوده است! بله. حرف شما درست است كه ما ابوريحان داشته ايم. امّا دريغ كه ابوريحان نگاهدار و ابوريحان بازساز نبوده ايم و همواره به "داشتيم! داشتيم!" دلْ خوش كرده ايم!
در يك مثال و سنجشي كوتاه ميان ِ فرآيند ِ انديشه و دانش و فرهنگ در ميان غربيان و ما، مي توانيم بگوييم كه با مرگ سقراط ، افلاطون ، ارسطو و همتايان آنها در غرب، همه چيز تمام نشد؛ امّا با مرگ ابن سينا، ابوريحان بيروني، محمّد ِ زكرياي رازي و همگنان ِ آنان در ايران، همه چيز تمام شد و جريان فكري شان پايدار نماند! به راستي در پي ِ اين پاكْ باختگي، چه مي توانيم بكنيم، جز آن كه دردمندانه و آرزومندانه بخوانيم : "عالمي از نو ببايد ساخت وز نو آدمي!"
امروز تنها افتخار كردن ِ ما به شهرت و بزرگي ي نامْ آوران ِ گذشته مان، مايه ي اعتباري نيست و به تنهايي نمي تواند درمان بخش ِ هزار درد ِ اكنوني و فردايي مان باشد. در اين زمانه ي پُر رنج و شكنج، بسنده نيست كه ما – براي نمونه – پيوسته "شاهنامه! شاهنامه!" كنيم و از حماسه ي بزرگ ملّي مان با شور و غرور نام ببريم، بي آن كه شاهنامه و انديشه و خِرَد و فرهنگ و آزادگي ي بافته در تار و پود آن را به درستي دريابيم و نهادينه و امروزينه كنيم و فردوسي وار بينديشيم تا بتوانيم ايران را در پيچ و تابهاي اكنوني و سختي هاي فردايي اش پاس داريم و به پيش ببريم. شاهنامه و هر اثر فرهنگي ي ديگري اگر نتواند انگيزه ي پديدآمدن ِ يك فرآيند ِ انديشگي ي پويا و آينده ساز در ميهنمان گردد، در كارزار ِ سهمگين ِ جهاني ي امروز، ارزش چنداني نخواهد داشت و چيزي جز يك مايه ي سرگرمي و دلْ خوشي در ساعتهاي فراغت نخواهد بود!"
Posted by Picasa



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?