Monday, December 04, 2006

 

2: 145. همْ دلي و همْ زباني ي ِ ايران شناسي فرزانه با آرمان ِ "ايرانْ شناخت"



يادداشت ويراستار


در پي ِ نشر ِ درآمد ِ دو: يكصد و چهل و يك، دوستان و همكاران بسياري، از گوشه و كنار ايران و جهان، همْ دلي ي خود با آرمان ِ فرهنگي ي ايران شناخت و در نكوهش ِ خودكامگان ِ ايرانْ ستيز ابرازداشتند و يكي دو تارنما هم، متن ِ آن درآمد را بازْنشردادند كه همه مايه ي ِ دلْ گرمي و سپاسْ گزاري ي نگارنده شد. امروز نيز همكار ارجمند من و پژوهنده ي فرزانه، آقاي دكتر تورج پارسي، گفتار ِ ارزشمند ِ زير را از سوئد به اين دفتر فرستاده اند كه با درودي ديگر به ايشان، آن را براي آگاهي ي خوانندگان ِ گرامي و آشنايي شان با بخشي از دُژْمَنِشي و دُژْكُنِشي ي خودكامگان ِ ستيزنده با فرهنگ و فرهيختگان و ديگرْانديشان در تاريخ ِ سياه ِ گذشته، در اين صفحه بازْنشرمي دهم.


تورج پارسي


"چون اين قوم با كسي از افراد آگاه و دانا برخورد كنند، او را به بند مي كشند. "
(احمد بن فضلان)


درآمد ِ دو: يكصد و چهل و يك ِ تارنماي ِ ايران شناخت با عنوان ِ ايران شناخت خار ِ چشم ِ نودولتان ِ تنگْ چشم ِ همسايه ي ايران! نوشته ي استاد دوستخواه را كه خواندم، به ياد احمد بن فضلان و كتاب ِ غرايب روزگار ش افتادم و گشتى در تاريخ زدم.
جهت عرض مطلب، نيازست كه نخست شما را به دوره ي ِ عبّاسي ببرم. دوره ي ِخلافت المقتدر بالله هيژدهمين خليفه عبّاسى. مقتدر در سن سيزده سالگى به خلافت نشست و مدت ۲۴ سال و يازده ماه و ۱۶ روز خلافت كرد. دوران خلافت وى پر از آشوب و نا ثباتى و ريخت و پاش بود به همين دليل يك عصر بي ثباتى بوجود آورده بود به طورى كه مسعودى مي نويسد ۱۶بار شغل وزارت بين عدّه اى دست به دست مي گشت و ازين نظر،شباهت به دوره سى و هفت ساله ى پادشاهي فيصل درعراق دارد. يعني از اگوست ۱۹۲۱ تا كودتاي جمهوري خواهان در جولاي ۱۹۵۸ به رهبري سرهنگ قاسم كه فيصل دستگير و كشته شد ۵۸ هيأت دولت در كشور عراق تشكيل گرديد كه از آن ميان نوري سعيد ( ۱۸۸۸-۱۹۵۸ م. )۱۴ بار به نخست وزيري رسيد . اين يك نمايه كوچك از دوره ى عبّاسيان كه نياز آمد گفته آيد تا بتوانيم سفر احمد بن فضلان را مطرح سازيم. در زمان خلافت مقتدر، شاه بلغار نامه اى فرستاد و خواستار شد كه خليفه كسى را براى ديدار از سرزمين او بفرستد . احمد بن فضلان -- كه در عرب يا ايرانى بودنش ترديد هست -- براى اين مأموريّت برگزيده مى شود. اين سفر دو سال به درازا مى كشد و برآيند ِ آن سفرنامه اي مي شود كه پر از شگفتي ها و گزارش هاي ِ باور نكردنى است كه خود آن را غرايب روزگار نام مي نهد. از جمله غرايب كه احمد بن فضلان درباره اش مي نويسد برخورد خزرها و بلغار هاى حاشيه ى رودخانه ى وُلگا با اهل خِرَدست. مي نويسد كه چون اين قوم با كسي از افراد آگاه و دانا برخورد كنند، او را به بند مي كشند، آويزانش مى كنند تا در باد و باران و گرما و سرما متلاشى شود؛ چرا كه توان تحمّل دانايان را ندارند و مي گويند كه چُنين كساني، بهترست كه به خدايان بپيوندند! گمان مي برم كه احمد بن فضلان يا چشم بر جنايات خلافت ۵۲۴ ساله عباسيان دوخته است يا در يك راز و رمزى خواسته است گفته باشد كه صاحبان قدرت اصولا توان تحمّل دانايان را ندارند ! در اين جمله در واقع نه زمان مطرح است و نه مكان . به نقل از تاريخ مشيرالدوله ، در تجاربُ السّلف وصفى هست از ميدان كار عباسيان :
"از بني عبّاس سى و هفت كس بودندامام/ كز سِنان وتيغ شان شد سينه ى ِ اعدا فگار!"
بخش عمده اى ازدشمنان بني عبّاس هم درواقع دانايان بودند از جمله روزبه پسر ِ دادويه ى پارسى از مردم شهر گور يا فيروزآباد كنونى كه در درازاى عمر سى و شش ساله پر بار ِ علمى خود به ابن مقفع نامور بود. از آموزه هاي بنيادى او اين بود كه: " آنچه به چشم ديده نگردد و خِرَد آنرا آرى نگويد، نپذيرد. ديدنى را بر نديدنى ترجيح بدهد و آنچه را در كتاب ها آمده است، در صورتى بپذيرد كه با خِرَد همخوانى داشته باشد؛ و گرنه، نه بگويد و نپذيرد!" روزبه دادويه در يكايك واژگان خود، انسان را از چشم بستگى ِ فكرى كه پي آمد آن اطاعت كوركورانه است بر حذر مي دارد. روزبه در دستگاه خلافت منصور خليفه عبّاسى به كار مُنشى گرى مشغول بود. در اين دوره هم صاحبان قدرت همچون هميشه ى تاريخ، توان تحمّل دانايان را نداشتند. به همين دليل هرگونه دگرْ انديشى ممنوع بود و دگرْ انديشان نيز محكوم به مرگ مي شدند. يا در يكى از كتاب هايش به نام الصّحابه -- كه در امور كشوردارى است -- داد و داد رسى، ماليات و سپاهي گرى و ... رابه نقد مي گيرد. درهمين كتاب، دِليرانه از كنار گذاشتن دانايان و سپردن كار به خودى ها، دخالت سپاهيان در كارهاى مالى و توجّه نكردن به آموزش و پروش همگانى انتقاد مى كند يا در واقع شخص ِ منصور عبّاسى را به دادگاه تاريخ مي كشاند. سرانجام، تحمّل ِ روزبه دادويه ى دانا و انديشمند را هم نكردند و به جرم اين كه دين مردمان را به تباهى و گمراهى مي كشاند، مُثله اش كردند! حالْ در دوبى هم سايت ايران شناخت كه پايگاه خرد و خردورى است،" خار ِ چشم ِ نودولتان ِ تنگْ چشم ِ همسايه ي ايران" مي شود كه پي آمد آن قابل فهم است. به حساب خود آويزانش مي كنند كه متلاشى بشود! البته ترس شان از آفتاب ِ دانايى است. جهل و نادانى عذابى است كه نادان ِ خودكامه را اين چنين به منجلاب مى كشاند. سه سال پيش يك هفته دردوبى بودم. بيابانى است پراز ساختمان بلند و بازار پر شتاب مصرفى. در بازارهاى طولانى ي ِ آن فقط يك كتابفروشى ديدم. با شادمانى وارد آن شدم؛ اما شور بختانه اتاقكى بود با شايد دويست جلدى كتاب! بله دويست جلدى به عربى و انگليسى و كمى هم نوشتْ افزار! يعني آنچنان اين كتاب فروشى مفلوك بود كه شگفتى مي آفريد يا به گفته ي ابن فضلان از غرايب روزگار بود . به هر روى اينان گرفتار لحظه هاى دلار هاى نفتى اند و دربند ِ شكم و بخش هاي زيرين آن! هنگامى كه به نطق آقاى صدّام حسين مي انديشم كه در ۲۸ سپتامبر ۱۹۸۰، يعنى شش روز پس از حمله به ميهن مان ايران ايراد كرد:
" ما به ارتش دلاورمان دستور داديم كه با مَجوس هاى قرن بيستم مقابله كند!"
خيلى از لايه هاى اين كردارها را قابل شناسايي مي بينم. به همين دليل راه بستن بر تارنماي ِ ايران شناخت توسّط صاحب قدرتان ِ دوبى هم از آن لايه هاى شناخته شده است. امّا آنچه كه شيخك هاى ِ مغز از خِرَد شُسته ي حاشيه ى درياى پارس بايد بدانند اين است كه با گذاشتن نام جعلى براين درياى هميشه پارس خود را گول مي زنند نه تاريخ را و ايران شناخت هم با پشتوانه ي ِ خِرَد و دانش راه ِ خود را خواهد رفت.



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?