Saturday, April 15, 2006

 

317. خيال بافي و پندارپروري يا پژوهش دانشي و فرهنگي؟



يادداشت ِ ويراستار


نوشته ي زير را -- كه نويسنده ي آن شناسانده نشده است -- دوست ارجمند و همكار كاوشگر و پژوهنده ي من بانو ساناز علوي در تارنمايي به نام ِ پردازندگان:
http://www.prfco.com
يافته و با مهر از سيدني به اين دفتر فرستاده است تا شايد دل ِ من ِ اصفهاني ي "شهربند" در اين سرزمين دورافتاده ي جنوبي ي جهان را با يادي از زادگاه نامْ بُردارم شادكند. امّا من گفتار ِ فرستاده را با سپاس از او، تنها به خواست ِ در پيش نهادن ِ چند پُرسمان و جُستار، در پي مي آورم و بر درستي و درخور ِ اعتماد بودن ِ داده هاي آن، هيچ تأكيدي نمي ورزم. تنها نگاهي به چگونگي ي اين نوشتار، نشان مي دهد كه نويسنده ي آن از شكْ وَرزي ي دانشي و شيوه ي بازبُرد دادن به خاستگاه ها و پشتوانه هاي با اعتبار پژوهشي پيروي نكرده و كارش تنها بر پايه ي نااستوار ِ "مي گويند" و "شنيده ام" و اعتماد و باور ِ بي چون و چرا به "گفته ها" ي ديگران و "شنيده ها"ي خود قرار دارد.
در متن ِ اصلي ي ِ اين نوشته، پاره اي نادرستي هاي آشكار در مورد ِ يادمانهاي تاريخي ي شهر اصفهان ديده مي شد كه من بر جا گذاشتن ِ آنها را سزاوار نديدم و ناگزير براي پرهيز از شبهه افكني در فرآيند ِ نشر ِ اين تارنما، به ويرايش و درست گرداني ي آنها پرداختم. از آن جمله بود اينهمان پنداشتن ِ پل ِ خواجو (پل ِ شاهي / پل شيراز / پل بابا ركن الدّين / پل حسن آباد) و پل ِ الله وردي خان (سي و سه پل / پل ِ چهارباغ). هر اصفهاني يا ساكن اصفهان و حتّا رهگذر و بازديد كننده از اين شهر، مي داند كه اين دو پل جدا از هم اند و ساختار آنها نيز يكسره ديگرگونه است و زمان ساختشان نيز يكي نيست.
افزون بر اين، در اين نوشته ي ِ مدّعي ي ِ گشودن ِ رازهاي بزرگ، گمان پروري هاي بي بنياد و پشتوانه اي هست كه نمي توان آسان از آنها گذشت:
يك) در باره ي تنديس ِ دو شير ِ سنگي ي ِ كارگذاشته در درآمدهاي شمالي و جنوبي ي پل خواجو، گفته شده است كه چشمان اين شيرها داراي درخشش ويژه اند و از سنگي آورده از بدخشان ساخته شده اند.
اين سخن در كدام خاستگاه پذيرفتني ي تاريخي آمده است و كدام پژوهش گر ِ كارشناسي آن را تأييد كرده است؟
دو) گفته شده است كه شاه عبّاس از قرينگي ي چيزها بيزار بوده است و از همين رو در هيچ يك از سختمانهاي زمان او، چيزهاي قرينه ي يكديگر ديده نمي شوند.
امروز نمي دانيم كه شاه صفوي قرينگي را خوش مي داشته يا ناخوش؛ امّا برخلاف شبهه افكني ي نويسنده، دهها نمونه ي قرينگي را در اين ساختمانها در همان نگاه نخست و بي هيچ نيازي به دقّت ويژه مي بينيم. نمايان ترين نمونه هاي اين قرينگي را مي توان در مناره هاي چهارگانه ي آستانه ي مسجد شاه و دو سوي گنبد ِ آن و نيز نگاره ي زيباي دو طاووس در كاشيكاري ي بالاي سردر ِ اين



مسجد مشاهده كرد


سه و چهار) نويسنده، ساختار پل الله وردي خان را يك بار بازنمود ِ تصوير شمعي فروزان و بار ديگر، نگاره ي عُقابي در پرواز شمرده است.
آيا -- به فرض اين كه بيننده با ديدن ِ پل، بتواند اين گونه تصويرها را در ذهن ِ خود بپرورد -- مي توان چنين خيالْ نقش هايي را
پيش انديشيده در طرح و معماري ي ِ پل شمرد و رازي بزرگ انگاشت؟ هرگاه چنين باشد، پس شايد در آينده هم كسي به اين سطر از شعر ِ شاعر ِ بزرگ ِ روزگارمان احمد شاملو به نام ِ پل ِ الله وردي خان ( در كتاب باغ ِ آينه) استناد كند كه مي گويد:
"اژدهايي خفته را مانَد به روي ِ رود ِ پيچان پُل ..."
و اين گمان را بپرورد كه معمار ِ پل الله وردي خان، در طرح ِ خود، اژدهايي را در پيش ِ چشم داشته است!
در فيلم زيباي خوابهاي خواجو، ساخته ي رضا مُهَيمَن، ديديم كه يك استاد ِ معماري و هنر، ساختار پل خواجو را نمادي تركيبي از معماري ي سه دوره از تاريخ ايران (هخامنشي، ساساني و صفوي) مي شمارد و نمودهاي ساختاري ي هر سه دوره را در آن نشان مي دهد. سخن آن استاد را مي توان دانشي و پژوهشي شمرد و جدّي گرفت و بيشتر بدان انديشيد.
پنج) درمورد گرمابه ي منسوب به شيخ بهايي -- كه همشهريان من آن را حموم شيخ مي نامند -- در فرهنگ توده و سنّت مردم اصفهان، افسانه ها و روايتهاي فراواني رواج دارد و خاستگاه سوخت ِ تون ِ آن گرمابه را رازآميز شمرده اند و در شناخت آن گمان پروري هاي بسيار كرده اند كه هيچ يك پايه اي دانشي و پشتوانه اي پژوهشي ندارد. تا چند دهه ي پيش، شمع ِ جادويي و رازآميزي را كه مي گفتند شيخ بهايي در زير ِ تون ِ گرمابه برافروخته است، سوختبار ِ (يا -- به گفته ي تاجيكان -- سوزش واري ي ِ) هميشگي و پايان ناپذير ِ آن مي انگاشتند؛ يعني از يك شخص تاريخي ي دوره ي صفوي چهره اي اسطورگي يا افسانگي ساخته و جامه ي علاء الدّين هزار و يك شب را بر تنش پوشانده و چراغ ِ جادو را بر دستش داده بودند. امّا هنگامي كه به تدريج بازار اين ياوه بافي ها تا اندازه اي از رونق افتاد، كساني كه در دوره ي ما مي كوشند براي افسانه پردازيهاي گذشتگان بر مبناي شاخه هايي از دانش و فنّ ِ امروز پشتوانه ي علمي دست و پا كنند و در واقع توجيه هايي عوام پسند براي آنها بتراشند، از دري ديگر درآمدند و گفتند كه شمعي در كار نبوده و گاز ِ برآمده از گنداب ِ خود ِ گرمابه و يا گندابرو ِ شهر، سوختبار گرمابه را تأمين مي كرده است. آنان اين گمان پروري را شايع كردند؛ بي آن كه هيچ پژوهش ِ دانشي و فنّي، امكان و درستي و كارآيي ي چنين سوختباري را گواهي كرده باشد و حالا نويسنده ي اين گفتار، فيل هواكرده و اين خيال بافي را جدّي انگاشته است و مي خواهد آن را به عنوان كشف ِ رازي بزرگ به خورد ِ مردم ِ عصر ِ دانش و فنّ بدهد؛ همچنان كه پيش از او كساني بيت ِ "دل ِ هر ذرّه را كه بشكافي / آفتابيش در ميان باشد" از ترجيع بند ِ بلند آوازه ي هاتف اصفهاني را دليل شكافتن هسته ي اتم به وسيله ي ايرانيان شمرده بودند!
نويسنده در گفتاري ديگر در باره ي حمّام شيخ بهايي -- كه نشاني اش را در متن ِ گفتار ِ آورده در پي اين يادداشت، داده -- طرح ِ شمع ِ مفروض ِ شيخ بهايي را برگرفته از طرحي از احمدبن موسی بن شاکر خراسانی شمرده و با آوردن تصويري، كوشيده است تا كاركرد ِ آن "شمع" را با آب گرم كن هاي گازي ي ديواري ي امروزين همسان بداند. امّا اين ادّعا نياز به تأييد از سوي اهل دانش و فنّ امروز دارد و آيا مي توان باور كرد كه چنين امكاني وجود داشته باشد و اهل فنّ از آن غافل مانده باشند؟ هرگاه چنين امكاني وجود داشت، سازمان آب و فاضلاب مي توانست از راه ِ كاربُرد ِ گاز ِ گندابرو ِ شهر، نيروي گرمازاي عظيمي را ذخيره كند وعرضه بدارد.
شش) همه ي خاستگاهها و پشتوانه هاي تاريخي، درگذشت ِ ابوعلي سينا را در سال 428 هجري ي قمري كه همراه با علاء الدّوله كاكويه به همدان رفت، در آن شهر دانسته و جاي خاك سپاري ي او را نيز در همان شهر يادكرده اند و هيچ خلافي هم در اين زمينه به چشم نمي خورد. آمّا نگارنده ي كاشف راز ِ گفتار ِ زير، ادّعا مي كند كه ابن سينا در گز ِ برخوار درگذشته و سپس به وسيله ي دو تن از شاگردانش به طور خصوصي و پنهاني در جايي در محلّه ي درب امام اصفهان به خاك سپرده شده است. نويسنده كه در اين مرحله از رازگشايي اش، كار را دشوارتر مي ديده، كوشيده است كه به گمان پروري اش، پوششي مستند بدهد و از اين رو، از " اسناد و مدارک موجود" ي كه گويا در اختيار دارد و بدانها مطمئن است، سخن مي گويد؛ بي آن كه حتّا به يك سند اشاره كند. وي سپس چنان خود فريفته ي پنداشته هايش شده كه خويشتن را در پايگاهي رسمي مي انگارد و مي گويد كه: " آن را رسما" اعلام می کنم."! او به گزافه گويي اش ادامه مي دهد و ادّعا مي كند كه: " اکثر اساتید فرهنگی در اصفهان بر این نظر اجماع کامل دارند؛ ولی هیچ گونه ابرازی نمی نمایند."
به راستي اين "اساتید فرهنگی در اصفهان" كيانند و اگر نويسنده به حرفي كه مي زند اطمينان دارد و خود بزرگ بينانه آن را "رسما" اعلام مي كند"، پس چرا از آن اساتيد موهوم نامي نمي برد و به چه دليل آن استادان ِ نيست در جهان، رازپوشي مي كنند و به گفته ي وي "هيچ گونه ابرازي نمي نمايند" ؟! آيا استاداني همچون زنده ياد جلال الدّين همايي و يا استاد نامدار و پژوهنده ي اصفهان شناس دكتر لطف اللة هنرمند و همترازان آنان اين راز را مي دانسته و لب فروبسته بوده اند؟! به چه دليل و بنا بر چه مصلحتي؟!
نويسنده ي پندارپرور ِ مدّعي ي رازگشايي، هيچ پاسخي براي اين پرسشهاي كليدي ندارد!
* * *
اين يادداشت را با اين درازي و گستردگي نوشتم تا يك بار ديگر اشاره اي دردمندانه كرده باشم به نگرش و كُنِش برخي از هم ميهنان گرامي ام كه در سده ي بيست و يكم ميلادي، در عصري كه دانش و فنّ در جهان پويا و پيشرو از ژرفاي درياها تا دل ِ منظومه ها و كهكشانها را زير ذرّه بين پژوهش و كاوش گذاشته است و به دقيق ترين و موي شكافانه ترين شيوه ها برمي رسد و ارزمي يايد و رده بندي و مقوله پردازي مي كند، اينان هنوز در خواب زمستاني ي پايان ناپذير هزاره ها و سده هاي فرسوده و سپري شده به سر مي برند و با زندگي ي دانشي و فرهنگي ي اين عصر، بيگانه اند. آيا كشوري كه مردمانش در اين روزگار پرشتاب و پيوسته ديگرگون شونده، چنين ايستا باشند، راهي به رهايي و رستگاري خواهدداشت؟ انگار كه حكايت ما همان قصّه ي شهر سنگستان و شاهزاده ي پريشان روزگار آن است كه شاعر و سخنور ِ زنده يادمان مهدي اخوان ثالث با درد و دريغ پرداخت و سرود. شاهزاده اي كه در سرانجام ِ همه ي ناكاميها و شوربختي هايش، سر در غار ِ تاريخ فرو برده است و نالان و مويان مي گويد:
-- "بگو: آيا مرا ديگر اميد ِ رستگاري نيست؟"
و
"صدا نالنده پاسخ داد: "... آري نيست!


يكشنبه 27 فروردين 1385
شانزدهم آوريل 2006


شش راز ِ بزرگ در درون ِ اصفهان


سلام!
بالاخره فرصتی شد تا بتوانم این متن را در مورد پایتخت فرهنگ و تمدّن جهان اسلام ، یعنی شهر اصفهان برایتان بازگو کنم، هرچند که می دانم ممکن است این متن، سر و صدا ایجاد کند و شاید عدّه ای از هم وطنان عزیزمان در شهرهای دیگر نسبت به این نوشته اعتراض نمایند؛ ولی خوب سعی کردم بر مبنای واقعیّت و منطق این ها را بازگو نمایم و به دور از هرگونه تنش و تعصّب به استدلال این وقایع بپردازم.


يك) راز ِ شیر ِ سنگی


با كمي دقّت، در دو طرف ِ پل ِ خواجوي ِ اصفهان،متوجّه ِ شیرهای سنگی می شوید که با نگاه های خود، آرام و عميق نظاره گر ورود




و خروج بازدیدکنندگان مختلف می باشند و با زبان ِ بسته، حکایتی را بازگو می کنند که شاید هیچ کس تا الآن به آن دقّت نکرده باشد.
بعد از غروب آفتاب به چشمان این شیرها دقّت کنید! در دوران صفویّه زوایای دیدگان این شیرهای سنگی، به طوري بنا گذارده شده است که حاکی از انعکاس نور ِ مهتاب و چراغ های حاشیه پل باشد! یعنی درخشش فوق العاده و رو در رو که حکایت از معماری ي خاص و ظریفی در ساخت آنها دارد.
هم اکنون نيز با توجّه به وجود چراغها و پروژکتورهای مختلف، باز نوع ِ این معماری در چشمان شیرها مشخّص است و هنوز دارای درخشش ِ فوق العاده می باشند که بنا به گفته ي آگاهان، نوع ِ سنگ ِ به کار رفته در چشمان این شیرها، از سنگ های منطقه ي بدخشان میباشد که با ظرافت خاص و در هماهنگی با سنگهای بدنه ي این شیرها کار گذاشته شده اند.
هر وقت به پل ِ خواجو سر زدید، حتما" به چشمان این شیرها دقّت کنید.


دو) راز ِ نا قرینگی


شاه عبّاس یک خصوصیّت و ویژگی ِعجیب داشته! البته من منکر سیاست و یا ایده های سالم و قدرتمند او نیستم، ولی این خصوصیّت همواره اطرافیان او را مورد رنجش قرار می داد!
شاه عبّاس از قرینگی در بنا و در هر ساختاری، اصلا" خوشش نمی آمد. شاهد حرف من، دقّت در ساختار بناهای واقع در میدان نقش جهان به خصوص مسجد امام (یا مسجد شاه) در ضلع ِ جنوبي ِ اين میدان است.
دقّت کنید که در این مسجد هیچ ستون و ساختار و حتّی کاشی، موازی و یا قرینه نیست و به راحتی در آن اختلاف های بسیاری نمودار است! خیلی عجیب است که چه طور در یک بنا این طور ناقرینگی مشهود است!


سه) راز ِ شمع در بنای ِ پل ِ الله وردی خان


تا حالا به پایه های اين پل دقّت کرده اید؟ هريك از پايه هاي اين پل، يك برآمدگی دارد. اين پل با بيست و هفت درجه زاویه ء دید نسبت به جنوب، احداث گرديده است. با كمي دقّت بر روی پایه های پل و تنظیم تناسب آن، دیدگان شما به یک شمع پابرجا و ظاهر ِ کامل ِ آن باز خواهد شد! شمعي که حتّی شعله هم دارد! شمعی که معمار ِ آن کاملا" بر ساخت آن واقف بوده و این شاهکار را بنا نموده است.

چهار) راز ِ عُقاب در بنای ِ پل ِ الله وردی خان


حالا دیدگان خود را از پايین بردارید و بر روی پل به پرواز درآيید! پل را با توجّه به برجستگی هاي دو طرف آن و نوع ِ زوایای ساخت آن، به صورت عُقابی در حال ِ پرواز خواهید دید و چقدر هیبت ِ این عقاب واقعی است! کاش فرصت پرواز بر روی این پل برای همه شما عزیزان میّسر بود تا واقعیّت امر را نظاره می نمودید!


پنج) راز ِ حمّام ِ شیخ بهائی


خدا اموات ِ این اقوام و دوستان ما را در خیابان عبدالرّزاق - در جنب ِ بازار ِ سنّتی ِ اصفهان - کوی شیخ بهائی بیامرزد كه بالاخره علی رغم ِ جلوگیری ِ میراث فرهنگی، با استفاده از تبصره ء هم محلّی بودن و همسایگی، این اجازه را به من دادند تا بازدیدي --هرچند کوتاه -- از این شاهکار ِ تاریخي داشته باشم! یک حمّام ِ بسیار کوچک و آبی رنگ ، که متأسّفانه خراب شده است و به عنوان ِ بنایي مرده از آن نام برده می شود.
مقاله ء مربوط به حمّام ِ شیخ بهائی در سایت موجود است (
کلیک کنید). ولی چیزی که هنوز ذهن مرا برای روشن ماندن ِ شمع، کنجکاو نگاه داشته، مربوط به گازی است که وقتی وارد محوّطه ء سوخت ِ این حمّام ِ کوچک شدم، مرا به وجد آورد.
بله! گاز ِ این حمّام از فاضلاب های مانده و طولانی ِ اصفهان به صورت ِ مخروطی از زیر ساختار زمینی به سمت بالا هدایت مي شده و بالطّبع، فشار ِ ورود ِ آن نیز بیشتر می گرديده است.
هنوز که هنوزست، مردم اصفهان از اگوهای قدیمی و فاضلابهای به هم پیوسته استفاده می کنند که در منطقه ء خیابان عبدالرّزاق دارای ِ گودی ِ زمینی ِ ویژه ای است که این کانال به صورتي گسترده از زیر ِ آن هدايت می شود و در قسمتی از آن مخروط بزرگی بر روی این فاضلاب ساخته شده که سر ِ آن بر روی زمین تنگ می شود و گاز را با فشار مناسب و دائمی به سطح زمین هدایت می کند.


شش) راز ِ شیخ الرئیس ابوعلی سینا


می ترسم این قسمت از مقاله برای من سنگین تمام شود؛ ولی با اطمینانی که به اسناد و مدارک موجود دارم، آن را رسما" اعلام می کنم! شیخ الرئیس ابوعلی سینا در اصفهان دفن شده است. محل دفن این دانشمند بزرگ در خیابان ابن سیناي فعلی- محل درب امام- در اتاق سمت ِ راست است که هم اکنون محل استقرار فرّاشان و لوازم ایشان در این اتاقک می باشد.
جالب این که اکثر اساتید فرهنگی در اصفهان بر این نظر اجماع کامل دارند؛ ولی هیچ گونه ابرازی نمی نمایند.
ابوعلی سینا همانطور که می دانید، در سفر دچار بیماری شد و محل فوت او در خارج از اصفهان در ناحيّه اي به نام گز ِ برخوار بوده که با توجه به عزم سفر ِ وي و مشکلات سیاسی ِ آن دوران، اجازه ء حمل جنازه او را به همدان نمی دهند و در همدان فقط بنای یادبودی از این دانشمند بزرگ می سازند و به عنوان آرامگاه ِ او معرّفي می کنند و دو تن از شاگردانش به طور ِ کاملا" غیر رسمی او را در محلّ ِ فعلی -- كه نشاني اش را دادم -- دفن می نمایند.



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?