Tuesday, April 11, 2006

 

308. شاملوست ماندگار به فرهنگ ِ ميهنش / بر ياوه تيشه بر سر ِ گورش چه مي زني؟!





يادداشت ويراستار

در اين دو روزه از تهران خبر رسيد كه كساني براي سومين بار، سنگ گور ِ احمد شاملو، شاعر ِ سرآمد و بلندآوازه ي ميهنمان را در گورستان امام زاده طاهر كرج از جاي بركنده و شكسته اند. پاره اي از رسانه هاي خبري با تأسّف از اين خبر يادكردند و كانون نويسندگان ايران، بيان نامه اي در اين زمينه نشر داد. همچنين شماري از فرهيختگان و اهل انديشه و قلم، متني را براي اداي احترام به شاملوي بزرگ و زشت شماري ي كردار تباهكارانه ي ويرانگران سنگ ِ يادمان او بر گورش در شبكه ي رسانه هاي جهاني منتشركردند و دوستداران انديشه و فرهنگ و ادب ايراني و ارزشهاي انساني را به امضاي آن فراخواندند.



تلاش براي ناپديدگردانيدن نام و ياد ِ بزرگان فرهنگ ما، كاري تازه نيست و از ديرباز در تاريخ سياه ما نمونه هايي داشته است. برخورد خشك مغزان و جزم باوران و ستيهندگان با فرهنگ ايراني به كالبَد حماسه سراي بزرگ ميهنمان فردوسي و سعي در گم و گور كردن ِ يادمان ِ او در يك هزاره پيش از اين، يكي از كهن ترين نمونه هاي اين تباهكاري است. ( افزون بر آنچه در اين باره در تذكره ها و تاريخ هاي ادبي خوانده ايد، در اين باره نگا. بهرام بيضايي: نمايشنامه ي ديباچه ي نوين ِ شاهنامه). در روزگار ما و در همين گذشته ي نزديك، جدا از آنچه با گور ِ شاملو كرده اند، نمونه هاي شكستن سنگ گورهاي صدّيقه ي دولت آبادي، بانوي پيشگام ِ جنبش ِ آزادي خواهي ي زنان ايران در گورستان زرگَنده در شمال تهران، مهدي اخوان ثالث (م. اميد) شاعر و سخنور و اديب نامدار در ياغ آرامگاه فردوسي در توس و احمد ميرعلايي، فرهيخته ي بزرگ و مترجم و نويسنده ي سرآمد اين دوران در قطعه ي نامداران ِ گورستان ِ باغ ِ رضوان اصفهان را در ياد داريم.



امّا پرسيدني است كه: آيا به راستي ماندگاري ي نام و ياد ِ بزرگان فرهنگ انساني و ايراني به بود و نبود ِ سنگي بر گوري بستگي دارد؟ "زهي تصوّر ِ باطل، زهي خيال ِ مُحال!" هرگاه چنين تباهكاري هايي تأثيري در زدودن نام ِ نقشْ ورزان و سازندگان ِ فرهنگ داشت، ناگزير امروز بايست هيچ نام و نشاني از بسياراني كه در تاريخ دراز دامن ما زندگي كرده اند؛ امّا گوري از ايشان بر گستره ي زمين بر جا نمانده است، در ذهن و ضمير ما و در برگهاي زرّين افتخارهاي راستين فرهنگي مان، باقي نمانده باشد. در حالي كه مي بينيم كه چنين نيست. نگاهي به فهرست بالابلند نامهاي بزرگان و گزارش كارنامه هاي درخشانشان در تاريخنامه ها، فرهنگنامه ها و دانشنامه ها و از جمله دانشنامه ي بزرگ ايران (انسيكلوپديا ايرانيكا) به روشني ي هرچه تمامتر، خلاف ِ آن "تصوّر ِ باطل" را نشان مي دهد.



احمد شاملو (ا. بامداد) شاعر و نويسنده و مترجم و فراهم آورنده ي فرهنگ توده در روزگار ما نيز از اين قاعده ي كلّي مستثنا نيست و -- اگرچه سزاوار ِ بزرگداشتي ويژه و ساختمان آرامگاه و يادماني شكوهمند و جداگانه است -- بود و نبود ِ سنگي بر گورش، كمترين اثري در ارج و پايگاه والاي ادبي، هنري و فرهنگي ي او در تاريخ اين عصر ندارد. نام ِ او دركنار ِ نام هاي هدايت، نيما، ساعدي، چوبك، اخوان ثالث، فروغ، سپهري و بسياران ديگري در فهرست زرّين نامهاي سرآمدان ِ فرهنگ ِ دوران ما به ثبت رسيده و به گنجور تارخ فرهنگ ِ ايران زمين سپرده شده است.
آوازه ي هنر شاملو محدود به مرزهاي ايران نيست و در گوشه و كنار جهان نيز او را از راه ترجمه ي دستاوردها و آفريده هايش مي شناسند و ارج مي گزارند. از جمله شاعر نامدار عرب معاصر اَدونيس -- كه خود شاملوي شعر عربي لقب گرفته است -- در جايي در ستايش شاملو گفته است:

"آنچه را شاملوي ايراني يك تنه در بزرگداشت آزادي سروده است، همه ي شاعران عرب نتوانسته اند بسرايند."

بدين سان، در برخورد با كژانديشي ها و سياه كرداري هايي از گونه ي دستبرد زدان در تيرگي ي شب به گور ِ بزرگاني همچون شاملو، بايد همنوا با خواجه ي بزرگمان بخوانيم:

" زين قصّه هفت گنبد ِ افلاك پُرصداست / كوتَه نظر نگر كه سخن مختصر گرفت!"

* * *

نگارنده ي اين سطرها نيز در همين زمينه گفته است:

"گيرم كه سنگ را بربايند و بشكنند

با سينه هاي مردم ِ عاشق چه مي كنند؟

شاملوست ماندگار به فرهنگ ِ ميهنش

بر ياوه، تيشه بر سر ِ گورش چه مي زنند؟!"

*
در زير ِ سنگ ِ گور مجو جاي ِ شاملو"
در برگهاي دفتر فرهنگ جاي اوست

در شعر ِ خويش بانگ رهايي بلندكرد

امّيد ِ ملّتي همه اندر نواي ِ اوست."



پاييز 1383




زمستان 1384




بهار 1385



دو شعر شاملو و تصويرهاي گورش را به نقل از تارنماي فرهنگي ي كسوف:

http://www.kosoof.com/
بدين صفحه مي آورم.


ج. د.




بيست و سوم فروردين 1385

(دوازدهم آوريل 2008)




مرگ


هرگز از مرگ نهراسیده ام.
اگر چه دستانش ، از ابتذال، شکننده تر بود.
هراس من – باری – همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گور کن
از آزادی آدمی
افزون باشد.


جستن،

یافتن،
و آنگاه،
به اختیارْ برگزیدن
و از خویشتن ِ خویش
باروئی پی افکندن،
اگر مرگ را از اين همه ارزشي بيش تر باشد،
حاشا! حاشا!
كه هرگز از مرگ هراسيده باشم!


سین ِ هفتم


سیب سرخی ست ،
حسرتا
که مرا
نصیب
از این سفره نيسنت
سروری نیست .
شرابی مردْ افکن در جام ِ هواست ،
شگفتا
که مرا
بدین مستی
شوری نیست .
سبوی ِ سبزه پوش
در قاب ِ پنجره
آه
چنان دورم
چنان دورم
که گویی جز نقش ِ بی جانی نیست .
و کلامی مهربان
در نخستین دیدار ِ بامدادی
فغان
که در پس ِ پاسخ و لبخند
دل ِ خندانی نیست.
بهاری دیگر آمده است
آری
اما برای آن زمستان ها که گذشت
نامی نیست
نامی نیست .



<< Home

This page is powered by Blogger. Isn't yours?