Tuesday, November 08, 2005
156. پويه ي شعر ِ معاصر ِ فارسي در جهان ِ آلماني زبان: بررسي و نقد
با سپاسي ديگر از خسرو ناقد، نقد او بر ترجمه ي گزينه هايي از شعر معاصر فارسي به زبان آلماني را در پي مي آورم. ج. د.
باد ما را خواهد بُرد
شعر معاصر ايران در آلمان
خسرو ناقد
شعر شاعران معاصر ايران چندی است که در سرزمينهای آلمانیزبان شروع بهنشو و نشر کرده است. گرچه هنوز ترجمه و انتشار سرودههای شاعران معاصر ايران بهگستردگی شعر شاعران عرب نرسيده است و هنوز نيما و فروغ و شاملو، آوازهی آدونيس و درويش و قبانی را نيافتهاند، اما اينان نيز اندک اندک بهانجمن شاعرانِ رخت از جهان بربسته و نامآشنای شرق میپيوندند. البته دلخوشی ما حداقل در آن است که در کنار «شاعران حرفهای»، فيلمسازان و نقاشانمان هم، اگر نه در ايران، حداقل در اروپا، کمابيش شهرت شاعری يافتهاند؛ کسانی چون عباس کيارستمی که ترجمه هايکوگونههايش با عنوان «همراه با باد» با پیگفتاری از «پِتِر هاندکه»، نويسندهی سرشناس اتريشی، سال گذشته در آلمان انتشار يافت. در سال گذشتهی ميلادی، مجموعهای نيز از شعرهای شاعرانِ زن سرزمينهای شرق مسلمان که آنِماری شيمل در واپسين سالهای زندگی خود بهآلمانی ترجمه کرده بود، با عنوان «کتابی بهنام شادی» در آلمان منتشر شد که شعرهايی از پانزده تن از سرايندگان زن معاصر ايران هم در آن يافت میشد؛ از جمله پروين اعتصامی، سيمين بهبهانی، فروغ فرخزاد، پری توانگر، طاهره صفارزاده، بهار رهادوست، گيتی خوشدل و فرشته يمنیشريف. شيمل در اثنای پژوهشهای خود پيرامون عرفان و ادبيات مشرقزمين، از دورههای نخستين تا سدهی بيستم ميلادی، از ميان سرودههای زنان عرب و ترک و ايرانی و ازبک و اردو، شماری از زيباترين شعرها را برگزيده و با زيبايی و گويايی توصيفناپذيری بهزبان آلمانی ترجمه کرده و پيشگفتاری بسيار جالب و آموزنده نيز درباره نقش و جايگاه شاعران و عارفان زن در جهان اسلام بر کتاب افزوده بود. او در اين مقدمه تأکيد دارد که «در ميان شاعران معاصر زن، فروغ فرخزاد بيترديد از جايگاهی والا برخوردار است» و ادامه در مینويسد: «اين نخستينبار نيست که شعرهای فروغ بهزبان آلمانی ترجمه میشود؛ پيشتر نيز مجموعهای از سرودههای او را کورت شارف و برخی را سيروس آتابای بهآلمانی ترجمه کرده بودند». اشاره شيمل بيشتر بهترجمههای کورت شارف از سرودههای فروغ فرخزاد است که چند سال پيش از اين در دفتری با عنوان «آن روزها» منتشر و پس از اندک زمانی کمياب شد و در حال حاضر ناياب است. شارف که اينک سرپرست انستيتوی گوته در ليسبون اسپانياست، ميان سال های 1973 تا 1979 ميلادی (1351 تا 1357) سرپرستی انستيتوی گوته را در تهران بهعهده داشت و در دوران انقلاب با همکاری «کانون نويسندگان ايران»، شبهای شعر و داستانخوانی را که به «ده شب» شهرت يافت، برپا کردند. او از همان سالها بهشعر معاصر ايران دلبستگی بسيار داشت و با برخی از نويسندگان و شاعران ايرانی طرح دوستی ريخت و با بسياری از اهل قلم نشست و برخاست داشت.
بهتازگی کورت شارف ترجمه گزيدهای از شعرهای معاصر ايران را در آلمان بهچاپ رسانده است. اين مجموعه در سپتامبر 2005 ميلادی، تقريباً همزبان با نمايشگاه کتاب فرانکفورت، منتشر خواهد شد. ناشر آلمانی، اين دفتر شعر را در مجموعهی «کتابخانه جديد شرقی» منتشر کرده و نسخهای از آن را پيش از انتشار در اختيار من گذاشته است. بر روی جلد اين دفتر شعر، در کنار عکسی هنری از شيرين نشاط، عنوان يکی از زيباترين شعرهای فروغ فرخزاد نقش بسته است: باد ما را خواهد بُرد. شارف هم مقدمهای بر اين مجموعه نگاشته است و هم مدخلی درباره تاريخچه شعر فارسی و هم در فصلی بهمعرفی شاعران اين دفتر پرداخته است. افزون بر اينها، «سعيد» شاعر ايرانیتبار که بهزبان آلمانی شعر میسرايد، پیگفتاری بر اين مجموعه افزوده است. مترجم دقيقاً صد شعر از بيست و دو شاعر معاصر ايران را برای اين دفتر برگزيده است که بهباور او در شمار «مهمترين شاعران ايران در قرن بيستم» قرار دارند. البته او تأکيد میکند که شعرهای برگزيده برای اين جُنگ – بهاستثنای سرودههای دو شاعر - تماماً پس از کودتای بيست و هشت مرداد و در فاصله زمانی ميان سال های 1332 تا 1357 که شارف آنرا دوران اوج «شعر نو فارسی» مینامد، منتشر شدهاند. او اين دو دهه را که با دگرگونیهای اجتماعی گستردهای همراه بود، بهلحاظ تحولاتی که در گستره ادبيات ايجاد شد، دارای اهميت بسيار میداند و ويژگی شعر اين دوره را در بيان استعاری و زبان نمادی آن میخواند که شاعران ناگزير برای گريز از سانسور و مميزی برگزيده بودند.
اما در مقدمه کتاب، گذشته از اين اشارات کلی و نيز شرحی تکراری که شارف از چگونگی برگزاری ده شب شعر و داستانخوانی در دوران انقلاب نوشته است، مطلبی دندانگير يافت نمیشود. مدخلی هم که مترجم با عنوان «تاريخچه شعر فارسی» نگاشته، بيشتر مروری است شتابزده بر تحولات زبان فارسی از شش قرن پيش از ميلاد مسيح تا حمله اعراب بهايران و برآمدن شاعرانی چون رودکی و فردوسی که تجديد حيات زبان فارسی را در پی داشت. او بهدگرگونیهای تاريخی و اجتماعی از صدر اسلام تا دوران قاجار و جنبش مشروطه و سلطنت پهلویها و کودتای بيست و هشت مرداد و رويدادهای انقلاب پنجاه و هفت هم اشاراتی دارد. افزون بر اينها، نه تنها از چگونگی خلع يد از احمد شاه و «اصلاحات» و مدرنيسم دوران رضا شاه و «کشف حجاب» و قانون کاپيتولاسيون نوشته است، بلکه پس از «سوسياليست» خواندن نيما، تحليلی نيز از کودتای بيست و هشت مرداد و پيامدهای «انقلاب سفيد» و علل بروز انقلاب پنجاه و هفت بهدست داده و سرانجام جريان دستگيری هوشنگ گلشيری و چند نويسنده ديگر را که در تاريخ بيست و هشتم اوت هزار و نهصد و نود و شش ميلادی در خانه وابسته فرهنگی سفارت آلمان گرد آمده بودند شرح داده و بهقتل چند نويسنده که به «قتلهای زنجيرهای» معروف شده نيز اشاره کرده است. البته همه اينها را کافی ندانسته و آخر سر به «مهاجرت تودهوار ادبا و اهل قلم» بهخارج از ايران پرداخته و آن را با مهاجرت مولانا بهقونيه مقايسه کرده و نتيجه گرفته که «اينک ادبيات تبعيد پديدهای فراگير و تودهوار شده است». جالب آنکه کورت شارف اين همه را با تردستی اعجابانگيزی در هفت صفحه گنجانده است و خواننده از اين همه آگاهیهای تاريخی و سياسی که شعارگونه در مقدمهی اين دفتر شعر پشت هم رديف شده است انگشت بهدهان حيران میماند. حال میتوان خواننده آلمانیزبان را مجسم کرد که با مطالعه اين مقدمه و مدخل بهچنان سرگيجهای گرفتار آمده که از بهدست گرفتن اين کتاب پشيمان شده است؛ چرا که او دفتر شعری را بهقصد آشنايی با شعر شاعران معاصر ايران در دست گرفته است و نه بهمنظور گذری سطحی بر سير تحولات تاريخی و سياسی اين سرزمين. وگرنه بهسراغ خيل بيشمار کتابهايی میرفت که در دو سه دهه گذشته درباره وقايع تاريخی و رويدادهای اجتماعی ايران و کشورهای همسايه ايران بهزبانهای گوناگون نوشته و منتشر شده است.
سعيد» هم در پیگفتار خود، گرچه يک دو اشاره جالب بهپيوند شعر و سياست در ايران دارد، اما موضوع «شعر و سياست» را بيش از حد گسترش و کمابيش بهتمام گونههای ادبيات تعميم داده است. او در واقع نيمی از نوشتهی خود را بهستايش از «شعرهای سياسی» احمد شاملو اختصاص داده است. در اين ميان متأسفانه اطلاعاتی نادرست نيز در اختيار خواننده آلمانیزبان قرار داده است؛ از جمله آنکه شعر «در اين بنبست» از «دفتر ترانههای غربت» هرگز در ايران منتشر نشد و مسئولان مميزی همواره با اشاره بهاين شعر از انتشار ديگر آثار شاملو نيز جلوگيری میکردند. در حالی که کتابهای شاملو، چه پيش و چه پس از انقلاب بهطور گسترده نشر و پخش میشد و اکنون نيز آثار او در بازار کتاب ايران بهحد وفور يافت میشود. «سعيد» خود شاعر است و با شناختی که از شعر معاصر ايران دارد، میتوانست از اين فرصت برای معرفی و نقد شعر معاصر ايران استفاده کند. اما او شعر را بهانه قرار داده و از اين مجرا بهنقد «ديکتاتوری شاه» و انتقاد از حاکميت کنونی در ايران پرداخته است؛ کاری که هر شاهد وقايع اجتماعی دوران معاصر ايران کمابيش از عهده آن برمیآيد. جالب آنکه او هم در پیگفتار خود فرصت را از دست نداده و بار ديگر از شبهای شعر انستيتوی گوته در دوران انقلاب ياد کرده و آن را «نقطهی عطفی در پيوند ادبيات ايران و آلمان» ناميده است. در صورتی که ده شب شعر و داستانخوانی در انستيتوی گوته فرصتی مناسب برای نويسندگان و شاعران عضو و نزديک به «کانون نويسندگان ايران» در آن دوره فراهم آورد تا صدای اعتراض خود را بهسانسور و نبود آزادی بهگوش مردم برسانند و گُمان ندارم که بهمنظور پيوند ميان ادبيات ايران و آلمان برگزار شده بود و يا چنين پيوندی را موجب گرديد. بههر حال، سعيد آنجا هم که از شعر فروغ و اخوان و نادرپور میگويد، همه را بهعنوان سرايندگان «شعر سياسی» معرفی میکند که گويا شعرشان عين سياست است. شعر سپهری را هم «بهظاهر غير سياسی و ظاهراً سادهدلانه» میخواند و با نقل سطوری از شعر «صدای پای آب» مینويسد: «چنين مینمايد که گويی سهراب با اين سرودهاش میخواهد از اعمال کنونی افراطگرايان اسلامی عذرخواهی کند».
متأسفانه در سالهای اخير رسم شده است که در مقدمه و مؤخرههايی كه مترجمان و اهتمامگران بهاغلب ترجمههای آلمانیِ آثار نويسندگان معاصر ايران میافزايند، بيشتر بر سياستهای فرهنگی حاکم و تأثيرات آن بر ادبيات و نيز تلاشهای اجتماعی نويسندگان و شاعران تأکيد میکنند و کمتر بهنقد ادبی و بررسی جنبههای هنری آثار میپردازند. اصولاً پيشگفتارها و پیگفتارها و مدخل و مقدمهها را میتوان بهطور کلی بهدو نوع تقسيم کرد: برخی با معرفی كوتاه نويسنده و شاعر و با اشاره بهآثار و نيز با برشمردن ويژگیها و سبک و شيوه نوشتههای او، امكان آشنايی خواننده را با نويسنده كتاب كه برای اكثر قريب بهاتفاق خوانندگان اروپايی ناآشناست، فراهم میآورند. چنين اطلاعاتی كه بهتر است بهعنوان مؤخره و پیگفتار در صفحات پايانی كتاب بيايد، بهنظر من برای آمادگی ذهنی خوانندهی ناآشنا بهادبيات فارسی مفيد است و بايد کوشش شود در حدی باشد که ذهن خواننده را پيش از مطالعه کتاب دستکاری نکند و نيازارد. چون گونهای ديگری از مقدمه و مؤخرهنويسی هم رواج پيدا كرده كه بر مبنای آن مترجم يا اهتمامگر و يا حتی گاه شخصی ثالث، دست بهتحليلهای «جامعهشناسانه» و «روانشناسانه» آنچنانی میزند و يا همه چيز را با عينک تيره سياست روز نظاره میکند و خوانندهای را كه میخواهد ساعتی با دنيایِ خيال نويسنده رُمانی يا با قطعه شعری از شاعری ايرانی خلوت كند، پيشاپيش با مسايلی درگير میكند كه از اين طريق و بهاين شكل نه قصد آشنايی و نه خيال روبرويی با آنها را داشته است؛ چرا که خواننده بهجای خريدن اثری از ادبيات داستانی يا دفتر شعری، میتوانست بهسراغ كتابهايی رود كه مسايل اجتماعی و سياسی ايران در آنها طرح شده است و در حال حاضر در هر کتابفروشی و کتابخانهای بهسادگی انواع گونهگون آن را میتوان تهيه کرد. اين همه را من در مخالفت با مباحث اجتماعی و نقد سياسی و انتقاد از سياستمداران و زمامداران نمیگويم، بلکه بر مصداق سخن حافظ که میفرمايد: «با خراباتنشينان ز کرامات ملاف/هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد».
با اين همه باز جای شکرش باقی است که در اين مجموعهی شعر، مترجم در صفحاتی از کتاب بهمعرفی و بررسی سبک و شيوه کار شاعرانی پرداخته که سرودهايشان در اين دفتر گرد آمده است؛ و ايکاش مترجم بههمين معرفی متين و مفيد بسنده کرده بود. در اين بخش کورت شارف با شناختی که از شاعران و شعر معاصر ايران دارد، بهخوبی توانسته است آگاهیهايی جالب و جذاب در اختيار خواننده کتاب قرار دهد. او ويژگیهای شعرهای شاعران اين دفتر را بهطور موجز و مفيد برشمرده و حتی گاه با اشارهای، مقايسهای ميان برخی از آنان انجام داده است؛ مثلاً ميان سبک و سياق شاملو و سپهری. اين بخش که عنوان «دربارهی شاعران اين جُنگ» را دارد، در بيش از سی صفحه تنظيم شده و هر يک از شاعران، بهنسبت معروفيت و تأثيرگذاری و نيز دلبستگی مترجم بهشعر و شخصيت آنان، صفحاتی را بهخود اختصاص دادهاند؛ نيما و شاملو و فروغ و سپهری بيش از توللی و ابتهاج و اوجی. بههر حال، اين بخش از کتاب بیترديد ارزش آن را دارد که بهفارسی ترجمه و منتشر شود؛ بهويژه آنکه کورت شارف آگاهیهايی را در اختيار خواننده قرار میدهد که بعضاً در سالهای اقامت خود در ايران، در گفتوگوهای شخصی با برخی از شاعران اين دفتر بهدست آورده است
کورت شارف ترجمههايی رسا و روان از شعرهای سرايندگان معاصر ايران بهدست داده است و هر که دستی و تجربهای در کار ترجمه شعر داشته باشد، بهوضوح میبيند که با مترجمی تازه کار سرو کار ندارد. او حتی در ترجمهی شعرهای مقفی، وزن و قافيه سرودهها را نيز رعايت کرده و در زبان آلمانی انعکاس داده است؛ کاری که مثلاً زندهياد سيروس آتابای حتی در مورد ترجمه اشعار حافظ و مولانا و رباعيات خيام، آگاهانه و بهنفع فهم بهتر مضمون شعرها، از آن گذشته و ترجمهای بدون قافيه بهدست داده است. پيشتر اشاره کردم که شارف دفتری از گزيدههای شعرهای فروغ را چند سال پيش از اين ترجمه و منتشر کرده بود. «من هنوز در فکر آن کلاغم» (1981) و «ندای آغاز» (1994) عنوان دو مجموعهی ديگر از ترجمه شعرهای شاعران معاصر است که شارف در فهرست آثار خود دارد. افزون بر اينها، او با سايتی اينترنتی که سرودههای شماری از شاعران سرزمينهای گوناگون را منتشر میکند، همکاری دارد و گهگاه ترجمههای او از سرودههای شاعران معاصر ايران در اين سايت انتشار میيابد. نبايد فراموش کرد که افزون بر دشواریهای ترجمه شعر بهطور کلی، کورت شارف دست بهترجمه سرودههای شاعرانی با سبکهای گوناگون زده است و از اينرو دشواری کار او دو چندان بوده است، ولی با اين همه از عهده کار بهخوبی برآمده است. البته نمیتوان انتظار داشت که ترجمه شعر – هر چند هم خوب و نزديک بهمتن اصلی - همان تأثير را بر خواننده بگذارد و همان لذت را نصيب او کند که با خواندن و شنيدن شعر بهزبان اصلی بر دل و جان آدمی مینشيند. «هانس کريستف بورگل»، ايرانشناس سرشناس و مترجم اشعار شاعران کلاسيک ايران، در پيشگفتار کتاب ترجمه رباعيات مولانا آرزومند است که خوانندگان آلمانیزبان، با مطالعه ترجمه گزيده رباعيات مولانا بهشوق و ذوق آيند و چنان برانگيخته شوند كه زبان فارسی بياموزند و زمانی خود قادر باشند غزليات و رباعيات مولانا و ديگر شاعران پارسیزبان را بهزبان اصلی بخوانند!
معرفی شاعران و گزيدهی شعرهايشان در اين کتاب بهترتيب زمانی تنظيم شده است؛ از نيما يوشيج تا عليرضا حسنی آبيز. احمد شاملو با پانزده شعر بيش از ديگران در اين دفتر شعر حضور خود را بهرخ میکشد و فريدون مشيری تنها با شعر «کدام غبار» از دفتر «بهار را باور کن»، فروتنانه در آخر صف ايستاده است. البته جای سرودههای منوچهر آتشی، سياوش کسرايی و محمدعلی سپانلو در اين جُنگ خالی است. جالب آنکه آنِماری شيمل در کتاب «جايگاه مريم و مسيح در عرفان اسلامی» هم ترجمهای از شعر «مرگ ناصری» شاملو بهدست داده و هم شعر «گر من مسيح بودم» آتشی را ترجمه و منتشر کرده است. اما من در حيرتم که چرا در اين کتاب 202 صفحهای حتی با اشارهای از منوچهر آتشی نامی بهميان نيامده است. هر چه جوانب امر را بررسی کردم، بهنتيجهای منطقی برای عدم حضور سرودههای آتشی در اين کتاب دست نيافتم. آخر آتشی از نسل شاعران نامدار سالهای سی دو تا پنجاه و هفت است؛ يعنی دورهای که کورت شارف آنرا مبنای گزينش خود برای ترجمه شعر های اين مجموعه قرار داده و بر آن تأکيد خاص داشته است. آيا آتشی شخصاً اجازه ترجمه و انتشار شعرهايش را بهمترجم اين دفتر نداده است؟ يا شارف شعرهای منوچهر آتشی را بهحد کافی سياسی ارزيابی نکرده است؟ نکند خدای ناکرده شعاع دايره «باندبازی در عرصه ادبيات ايران» تا آلمان هم گسترش يافته است؟ در اين مورد و هم در مورد معيارهای انتخاب شاعران اين دفتر و نيز دو شاعر از نسل تازه شاعران معاصر که ترجمه شعرهايشان در اين مجموعه منتشر شده است،هم میتوان گمانهزنی کرد و هم میتوان سکوت.
مترجم هر جا ضروری ديده است، مفاهيم و واژههای ناآشنا برای خواننده آلمانیزبان و نيز اسامی خاص غريب را در زيرنويس صفحات کتاب توضيح داده است. اين حاشيهنويسیها از ويژگیهای خوب اين دفتر شعر است که جز چند مورد، دقيق و برای درک و دريافت بهتر مضمون شعرها مفيد است. شارف در مورد معنای «ریرا»، عنوان يکی از شعرهای معروف نيما که در اين مجموعه نيز ترجمه شده، در زيرنويس نوشته است که «اين واژه چند معنای مختلف دارد؛ از جمله: زيرکی، بيداری، نامی برای بازی کودکان و در شمال ايران جزو نامهای زنانه است». اما محمود فلکی، نويسنده و منتقد ادبی، در کتاب «نگاهی بهشعر نيما»، در توضيحی که درباره واژه «ریرا» در شعر نيما بهدست میدهد، معتقد است که «ریرا» نام کسی نيست و معنای خاصی ندارد و فقط «صدا» است که بهشکل «ریرا» شنيده میشود و شايد بههمين خاطر، نيما پس از واژة «ریرا»، چند نقطه میگذارد تا کشش يا پژواک صدا را بنماياند. نيما در جاهای ديگر، هنگامی که «صدا» بهگونهای وارد شعر میشود، همين حالت بيانی و نگارش را بهکار میبندد. مانند سطر آغازينِ شعر «خروس میخواند»: قوقولی قوقو... خروس میخواند. يا در شعر «ناقوس»: دينگ دانگ... چه صداست و يا: پيتپيت... چراغ را. از اينرو شايد بتوان حدس زد که دادن اين نام بهزنان در شمال ايران پيش از اين شعر نيما سابقه نداشته است.
شاعرانی که در اين دفتر با يک يا چند شعر حضور دارند: نيما با ده شعر و از آنجمله با «افسانه» که از 127 بند آن فقط شانزده بند ترجمه شده است. فريدون توللی با چهار شعر؛ احمد شاملو با پانزده شعر؛ سيمين بهبهانی با دو شعر (شيمل در «کتابی بهنام شادی» دو غزل بلند و معروف «نغمهی روسپی» و «مردی که يک پا نداشت» سيمين بهبهانی را با زيبايی تمام ترجمه کرده است)؛ هوشنگ ابتهاج با سه شعر؛ سهراب سپهری با ده شعر و از آنجمله فقط بخشی از «صدای پای آب»؛ فريدون مشيری با يک شعر؛ نصرت رحمانی با سه شعر؛ ميمنت ميرصادقی با دو شعر؛ طاهره صفارزاده با دو شعر؛ مهدی اخوان ثالث با ده شعر و از آنجمله «زمستان» و «پنجره» و «آواز کرک»؛ نادر نادرپور با پنج شعر و از آنجمله «بتتراش»؛ يدالله رؤيايی با چهار شعر؛ فروغ فرخزاد با ده شعر از آنجمله شعر «باد ما را خواهد بُرد» که عنوان اصلی اين دفتر شعر است؛ بيژن جلالی با سه شعر؛ محمود کيانوش با دو شعر (البته من محمود کيانوش را بيشتر بهصفت داستاننويس و مترجم میشناسم تا شاعر)؛ اسماعيل خويی با پنج شعر؛ محمدرضا شفيعی کدکنی با شش شعر و از آنجمله با ترجمهای بسيار زيبا از «حلاج» و چه جای حيرت که شارف نيز از جادو جاذبهی شعر «سفر بهخير» کدکنی در امان نمانده است؛ منصور اوجی با دو شعر؛ احمدرضا احمدی با دو شعر ؛ ناهيد کبيری با دو شعر و عليرضا حسنی آبيز با دو شعر.
و سرانجام آنکه ترجمه شعر «سفر بهخير» شفيعی کدکنی شايد نمونهی خوبی باشد برای نشان دادن سبک و سطح ترجمههای اين کتاب تا خواننده فارسیزبانِ آلمانیدان با مقايسه آن با متن اصلی، کمابيش بهچند و چون ترجمههای کورت شارف بتواند آشنا شود. تنها نکتهای که میماند آنکه، مترجم در تشبيه «کويرِ وحشت»، از ترجمهی مشبهبهِ «وحشت» (furchtbar/schrecklich) گذشته و «کوير» (Wüste) را در زبان آلمانی بهحد کافی «وحشتناک» دانسته است. ولی در عوض «بهسلامتی گذشتی» را به «دشتی بارور/سرزمينی حاصلخيز» ترجمه کرده است. لاجرم برگردان فارسی آنچه مترجم بهآلمانی ترجمه کرده است، چنين تواند بود: «چو از اين كوير رسيدی تو بهبارورْزمينی/ بهميان شکوفهها و زير باران،/ برسان سلام ما را ».
شاعرانی که در اين دفتر با يک يا چند شعر حضور دارند: نيما با ده شعر و از آنجمله با «افسانه» که از 127 بند آن فقط شانزده بند ترجمه شده است. فريدون توللی با چهار شعر؛ احمد شاملو با پانزده شعر؛ سيمين بهبهانی با دو شعر (شيمل در «کتابی بهنام شادی» دو غزل بلند و معروف «نغمهی روسپی» و «مردی که يک پا نداشت» سيمين بهبهانی را با زيبايی تمام ترجمه کرده است)؛ هوشنگ ابتهاج با سه شعر؛ سهراب سپهری با ده شعر و از آنجمله فقط بخشی از «صدای پای آب»؛ فريدون مشيری با يک شعر؛ نصرت رحمانی با سه شعر؛ ميمنت ميرصادقی با دو شعر؛ طاهره صفارزاده با دو شعر؛ مهدی اخوان ثالث با ده شعر و از آنجمله «زمستان» و «پنجره» و «آواز کرک»؛ نادر نادرپور با پنج شعر و از آنجمله «بتتراش»؛ يدالله رؤيايی با چهار شعر؛ فروغ فرخزاد با ده شعر از آنجمله شعر «باد ما را خواهد بُرد» که عنوان اصلی اين دفتر شعر است؛ بيژن جلالی با سه شعر؛ محمود کيانوش با دو شعر (البته من محمود کيانوش را بيشتر بهصفت داستاننويس و مترجم میشناسم تا شاعر)؛ اسماعيل خويی با پنج شعر؛ محمدرضا شفيعی کدکنی با شش شعر و از آنجمله با ترجمهای بسيار زيبا از «حلاج» و چه جای حيرت که شارف نيز از جادو جاذبهی شعر «سفر بهخير» کدکنی در امان نمانده است؛ منصور اوجی با دو شعر؛ احمدرضا احمدی با دو شعر ؛ ناهيد کبيری با دو شعر و عليرضا حسنی آبيز با دو شعر.
و سرانجام آنکه ترجمه شعر «سفر بهخير» شفيعی کدکنی شايد نمونهی خوبی باشد برای نشان دادن سبک و سطح ترجمههای اين کتاب تا خواننده فارسیزبانِ آلمانیدان با مقايسه آن با متن اصلی، کمابيش بهچند و چون ترجمههای کورت شارف بتواند آشنا شود. تنها نکتهای که میماند آنکه، مترجم در تشبيه «کويرِ وحشت»، از ترجمهی مشبهبهِ «وحشت» (furchtbar/schrecklich) گذشته و «کوير» (Wüste) را در زبان آلمانی بهحد کافی «وحشتناک» دانسته است. ولی در عوض «بهسلامتی گذشتی» را به «دشتی بارور/سرزمينی حاصلخيز» ترجمه کرده است. لاجرم برگردان فارسی آنچه مترجم بهآلمانی ترجمه کرده است، چنين تواند بود: «چو از اين كوير رسيدی تو بهبارورْزمينی/ بهميان شکوفهها و زير باران،/ برسان سلام ما را ».
Gute Reise
„Wohin wehst du so eilends?“
Fragt die Wüstendistel die Brise.„
Mein Herz ist dessen hier überdrüssig,
Verspürst du denn
nicht den Drang,
Den Staub dieser
Wüstenei zu verlassen?“
„Ich bin zwar ganz Sehnen,
Doch was soll ich tun,
Mein Fuß steckt hier fest...“
„Wohin wehst du so eilends?“
„Überallhin,
Außer dort, wo ich bin.“
„Gute Reise!
Doch bitte ich dich
Um Gottes und unserer Freundschaft willen,
Gelangst du aus dieser Wüste je in ein fruchtbares Land
Und unter Blüten und Regen,
Bring ihnen meinen Gruß!“
سفر بهخير!
”بهكجا چنين شتابان؟“
گَوَن از نسيم پرسيد
”دل من گرفته زينجا،
هوس سفر نداری
زغبار اين بيابان؟“
”همه آرزويم اماچه كنم كه بسته پايم“......
”بهكجا چنين شتابان؟“
""! بههر آن كجا كه باشد بهجز اين سرا، سرايم
سفرت بهخير اما، تو و دوستی، خدا را“
چو از اين كوير وحشت بهسلامتی گذشتی
بهشكوفه ها، بهباران، برسان سلام ما را“
------------------------------------------------
انتشار در: مجله بخارا، شماره 43 - مرداد و شهريور 1384
انتشار در: مجله بخارا، شماره 43 - مرداد و شهريور 1384